38

38


#پارت۳۸

#قلبی‌برای‌عاشقی


نه اگه رهامم تو تصادف احمد نقش داشت ، اگه خطرناک بود استاد هیچ وقت نمیذاشت من به رهامم نزدیک شم!!


اما چه کار مشترکی باهم دارن؟؟؟ باید بفهمم

_آسکی به چی فکر میکنی؟؟ 

_به خانوادم 


خندید : عجب 

بلند شد : بیا بریم داخل 

سرمو تکون دادم و به داخل رفتیم ، رهام ک اون پسره داشتن شام درست میکردن اونم کباب 


نگار با خنده گفت : افرین به شما پسره 

داداشش در حالی که نگاهش به من بود جواب داد : خواستیم امشب ما شام درست کنیم اشتباهه؟؟؟ 


سرمو پایین انداختم 

نگار: نه داداش نازم 

ایش داداش نازم! کجاش نازه  هر چقدرم که خوش قیافه باشه وقتی چشم هیزه اصلا به درد نمیخوره 


شامونو خوردیم این نگار کلا چسبیده بود به رهامم منم دومتر با اون پسره فاصله داشتم 

خسته بودم میخواستم برم بخوابم 


یه شب بخیر گفتم و رفتم داخل اتاقم به سه نکشیده چشمام رو هم رفت و خوابیدم 


نمیدونم ساعت چند بود و چقدر خوابیده بودم اما حس کردم یکی داره سعی میکنه در اتاقمو وا کنه!


سریع از خواب پریدم. رفتم پشت در و دستمو رو دستگیره گذاشتم 

کسی جز من پایین نمیخوابید 


اب دهنمو پر صدا قورت دادم و اروم ضربه ایی به در زدم : کی اونجاست؟!


با شنیدن صدام از اون طرفم صدا قطع شد پوووفی کشیدم 

شاید واقعا توهمی شدم 

چند دقیقه ایی ایستادم و بعد در رو کردم بازم کسی اونجا نبود.  


هووف توهم زدم. بازم در رو بستم و رفتم خوابیدم 

اونم چه خوابی همش با استرس...

Report Page