372

372


#کوازار

#۳۷۲

از پنجره به بیرون پرواز کردم .

کمی از ساختمون فاصله گرفتم

به ساختمون نگاه کردم و پنجره ها رو از نظرم گذروندم

چشمم یه حرکت رو توی طبقه پائین دید. به سمتش پرواز کردم

با حرکت شمشیرم پنجره رو محو کردم و پریدم داخل 

دو مرد به سمت من برگشتن

نگاه هر دو به صورتم و بعد بال هام افتاد

سوک رو تو صورت هر دو دیدم

 تو همین لحظه بال های سیاهشون ظاهر شد

پوزخندی زدم و گفتم

- یکم کندین ... 

قبل اینکه بتونن تکون بخورن 

شمشیرم رو تاب دادم 

این اکوان های زمینی ...

بیشتر از تصور ما ...

کند و ضعیف بودن ...


داستان از زبان ساتی :

به دور تا دورم نگاه کردم

سالن خالی بود 

تمام تجهیزاتی که فکر میکردم شاید به کارمون بیاد رو داخل گوی های نقره ایم محفوظ کرده بودم 

نمیدونم از کجا به این فکر افتادم

یه حتی از کجا فهمیدم که چنین توانایی دارم!

انگار خیلی غریزی بود 

حس کردم میتونم و ...

تونستم ...

نفس عمیق کشیدم و لبخند زدم

امیدوارم تمام این اتفاقات خواب نباشه

چون به شدت دارم با این زندگی و توانایی هام حال میکنم

از این فکر خودم خنده ام گرفت 

دستم رو گذاشتم رو زمین تاریشه های نقره ایم که تو کل ساختمون پخش کرده بودم رو جمع کنم

با حس ریشه ها ...

دوباره انگار تو کل ساختمون من بودم که میچرخیدم

اتاق ها ...

راهرو ها ...

حتی دیوار ها از نظر من میگذشت

سام رو دیدم

خبری از اکوان ها نبود

دوتا پسر مسخ شده ای که آزاد کردم هم تو ساختمون نبودن ...

دوباره برگشتم پیش سام

در حال قدم زدن بین میز های خالی اون طبقه بود

رو هر میز یه کامپیوتر بود 

کاملا مدرن و جدید

سام پشت یکی از سیستم ها نشست و من لبخند زدم

خدای من...

چم شده ...

دارم با قدرتم سام رو چک میکنم؟ 

ریشه هامو تو مشتم جمع کردم و دستم رو از رو زمین برداشتم 

بلند شدم و خواستم برم از پنجره بیرون که مکث کردم...

چرا اخوان رو چک نکنم؟

گویم رو تو دستم ظاهر کردم

تو ذهنم به سام گفتم

- من زود میام

منتظر جوابش نموندم

دستم رو مشت کردم دور گوی ام و چشم هام رو که باز کردم...

تو دنیای گوی های آساره بودم

فقط ...

اینبار ...

علاوه بر گوی ها ...

تمام سیستم های ردیاب اخوان هم اونجا بودن

لبخند زدم و به سمت همون گوی رفتم که قبلا اخوان رو داخلش دیدم 

به گوی خیره شدم

دوباره اخوان رو دیدم

با بالهای سیاه دنر رو یه تخت بزرگ خوابیده بود 

خون سیاه تر بین بالهاش رو گرفته بود و ...

دست های ظریف یه زن در حال پاک کردن خون زخم اخوان بود

یه زن ...

یه زن که اخوان رو تو حالت شیزانی میبینه! 

اما کیه؟ 

یعنی اخوان خانواده داره؟ 

خواستم برم عقب تر

تا اون زن رو هم ببینم 

اما نمیشد

این گوی اخوان بود و ... 

اون زن رو نشون نمیداد ...

خواستم تصویر رو محو کنم که چشمم به حلقه تو دست اون زن افتاد

Report Page