372

372



سلام دوستان. رمان های درخواستیتون اضافه شدن اینجا 👇

https://t.me/mynovelsell/371


بدنم یخ شده بود 

یعنی حق با خاتون بود ؟ 

اگه پیداش نمیکردم ... خدای من... من راهی نداشتم باید پیداش میکردم 

ویهان بازومو نوازش کردو آروم گفت 

- ما پیداش میکنیم ال آس... نگران نباش

به ویهان نگاه کردم

به چشم هاش که نگران بود و به حاله سیاه دور چشم هاش که از خستگی بود 

به مردی که روز اول وقتی دیدمش خیلی قدرتمند و مغرور به نظر میرسید 

اما الان اولین چیزی که تو چهره اش به چشم ای اومد خستگی بود 

شاید بهتر بود از وجود این کوچولو تو دلم چیزی به ویهان نگم 

نیمخوام اگر آذرخش پیدا نشد 

اگر همه چی بهم ریخت ...

ویهان بیشتر از این عذاب بکشه 

ناخداگاه اشکم راه افتاد

ویهان با نوازش انگشتش اشکمو پاک کردو گفت 

- نمیخوای برام بگی چی دیدی؟

با تکون سر گفتم میگم و خودمو به آغوش ویهان سپردم 

من به این آغوش الان بیشتر از هر چیزی نیاز داشتم 

ویهان :::::::::::

ال آی تو بغلم بود 

موهاشو نوازش میکردم

پیشونیش و روی موهاشو میبوسیدم

اما هنوز آروم نشده بود 

خیلی وقت بود داشت تو بغلم اشک میریخت

برام از اتفاقاتی که پیش هادس افتاد گفت 

از اینکه تعادل دنیای رو بهم زدیم

از اینکه آذرخش دوستی رو برای من تموم کرده و از خودش برای نجات من انقدر مایه گذاشته

از زندگیمون که دو بار تا مرز نابودی رفته بود اما دوباره مثل معجزه برگشته بود 

خسته بودم...

خسته و پر از اتفاقات پشت سر هم

اما خوشحال بودم

از اینکه یه فرصت دیگه داشتم برای با ال آی بودن ...

اینبار نمیخواستم اشتباهاتمو تکرار کنم

دوست داشتم حسمو بهش بگم

حسشو بفهمم 

نمیخواستم از چیزی بگذرم.

مخصوصا اگر اون چیز مربوط به ال آی و احساسش باشه 

موهاشو نفس عمیق کشیدمو گفتم 

- نگران هادس نباش .. اون نمیتونه کاری کنه. قدرتی رو پیوند ما نداره .

ال آی چیزی نگفت 

چونه اش رو نوازش کردم تا به من نگاه کنه

چشم های اشکیش خیره به من شد و گفتم 

- ما آذرخشو پیدا میکنیم. مسلما اون بخاطر طلسم یا انرژیش از دست داده و محو شده یا ... 

مکث کردم

ال آی با نگرانی جمله منو کامل کردو گفت

- یا چی؟ اگه حق با خاتون باشه و خودش نخواد کسی پیداش کنه چی ؟

رد ترس تو چشم های ال آی عصبیم میکرد

چرا انقدر ترسیده بود

هادس اگر قدرتی داشت ال آی رو نگه میداشت

نباید ازش انقدر بترسه

اون مغرور دیوانه با ملکه احمقش اگر میتونستن ال آی رو نگه میداشتن و آذرخشو پیدا میکردن

اما حالا که ال آی برگشته بود یعنی اونا قدرتی روی ما ندارن

نه ما نه آذرخش

پس انقدر نگرانی ال آی رو درک نمیکردم

برای همین گفتم 

- در هر صورت پیداش میکنیم . 

ال آی از آغوشم جدا شدو گفت 

- من فقط شیش روز وقت دارم 

خواست بلند شه

دستشو گرفتمو گفتم

- اونا نمیتونن پیوند مارو قطع کنن ... نترس

- میدونم... اما ...

مکث کرد . انگار مردد بود بگه یا نه. ناخداگاه گفتم 

- ال آی ... تو چیزی از من مخفی میکنی ؟

Report Page