37

37

هانا عروس شیخ

37

همیی گفتمو ادامه دادم

- من فردا دارم میرم لندن ... میشه شماره هانا رو برام بفرستی میخوام از حالش با خبر بشم

هارولد آروم گفت 

- حتما... فقط بابا نفهمه اون خیلی رو هانا حساسه 

- اگه میخوای نفهمه باید خودت بهش نگی چون من مشکلی با فهمیدن یا نفهمیدنش ندارم

من چیز خلافی نمیخواستم

برای همین دوست نداشتم چیزی رو مخفی کنم 

هارولد کلافه گفت 

- باشه باشه برات مسیج میکنم. مرسی بازم بخاطر رسوندن هانا. شب خوش 

- شب خوش هارولد 

اینو گفتمو قطع کردم 

یه دقیقه بعد صدای مسیج اومد 

شماره هانا بود

لبخند زدمو شماره اش رو سیو کردم

هممم خوبه همه جا هم اکانت داشت. واتس آپ. فیسبوک . اینستاگرام. وایبر . تلگرام. هنگ آوت و ...

خندیدم و تو اینستاگرام بهش پیام دادم 

رسیدیم به خونه ام . گوشیمو گذاشتم داخل جیبم و رفتم بالا 

بهتر بود زودتر برم کار های اروپا تموم کنم

میخوام تا امتحان هانا تموم شد با خودم ببرمش مصر 

امشب بیشتر از قبل مطمئن شدم

این دختر مال من باید بشه ...


از زبان هانا : 

به درخواست دوستی که برام اومده بود نگاه کردم 

عکس عثمان بود 

اسم عثمان بود

اما چطور ممکنه !

دلم پیچید و انگار یه دسته پروانه تو دلم شروع به پرواز کردن . 

نکنه واقعا از من خوشش اومده باشه ؟

♦️ امروز تخفیف دارین♦️اگه دوست داشتین میتونین فایل کامل رمان هانا که ۱۴۰پارت و ۴۵۰ صفحه است رو از اینجا امروز با تخفیف تهیه کنین👇👇👇

http://t.me/mynovelsell


Report Page