37
#پارت۳۷
#قلبیبرایعاشقی
_یعنی اینکه تو این مدت چیزی ازش فهمیدی؟؟ از رفتاراش؟
شونه ایی بالا انداختم : فقط میدونم خیلی بداخلاق و خشک هستند همین!
با شنیدن حرفش قهقه ایی سرداد : واااای چقدرررر باحااالی
نخودی خندیدم رو تاب تو حیاط نشستیم.
_شما ایشونو خیلی وقته میشناسید؟!
سرشو تکون داد : اهوم از همون بچگی
_همین جوری بودن؟!
_اره هیچ وقت با بچه ها بازی نمیکردن همیشه سرش تو کار خودش بود و اروم بود دقیقا برعکس امیر
با شنیدن اسم امیر ناخداگاه ابرویی بالا انداختم
_ایشون کین؟!
_داداشش کوچیک تره یک سال
یه اهان گفتم
_ایشون چطورن؟؟؟
خندید : دختربازه، بیشتر وقتش با دختراس و به شدت شیطون هیچ نقطه اشتراکی با رهام ندارن تنها نقطه ی مشترکشون کارشونه
کارشونو خیلی اروم گرفت جوری که فقط خودش بشنوه
خودمو به نشنیدن زدم
_چی؟؟
به خودش اومد : هان؟؟ هیچی...
سپس با یه خنده بحثو عوض کرد : تو چی ؟؟ بچه کجایی ؟؟ تک فرزندی؟!
_بچه سنندجم، دوتا داداش دارم
_ای جانم
_تهران چیکار میکنی؟!
_واسه درسم اومدم
_اهان موفق باشی
_ممنون
دیگه حرفی نزدیم. یکم دیگه با نگار صمیمی شم همه کاری میکنه فکر همه چیم لو بده!!
به من گفتن امیر و رهام کارشون جداست
پس اینا چه کار مشترکی باهم دارن؟؟؟
یعنی این رهامم تو تصادف احمد نقش داشته؟؟
قضیه چیه اخه