37

37

بهشت تن تو



با چشمای غمیگن نگاهم کرد و گفت:

+کاش خیلی زودتر یا خیلی دیرتر به هم علاقه مند میشدیم


_چرا این حرفو میزنی؟!


+آاا همینطوری ،بهتر نیست بخوابیم؟


_باشه

توی بغلم خودشو فرو کردو محکم بغلم کرد جوری که انگار اخرین شبیه که داره بغلم میخوابه 


خیلی زود هر دومون خوابمون گرفتو همونجوری لخت خوابیدیم


صبح با صدای آلارم گوشی لورا چشم باز کردم که دیدم مثل مرغ سر کنده اینطرف و اون طرف میرفت 


به زحمت روی تخت نشستمو گفتم:

_چرا اینقدر اینور اونور میری ؟!


+تا یک ساعت دیگه باید سر فیلمبرداری باشمو باید اول به آپارتمانم برم تا لباسامو عوض کنم ، لباسی که دیشب پوشیده بودم اصلا مناسب همچین جایی نیست .


_ خب تو که اینجا هم لباس داری ! یادت نیست وقتی از مسافرت بگرشتیم لباس های توی چمدونت رو اینجا گذاشتی 


+اوه حق با توعه وای لوکاس ممنون که بهم گفتی .


لبخندی زدمو از روی تخت بلند شدم 

به سمت دست شویی رفتمو تو همون حین گفتم:

_اماده شو خودم میرسونمت 


+ نه تو هم باید بری آژانس دیرت میشه


حق با لورا بود چیزی نگفتمو وارد دستشویی شدم


دستو صورتمو شستمو بعد از چند دقیقه ای بیرون اومدم


همراه لورا لباسامو پوشیدم که گفت:

+برات صبحانه اماده کردم 


_خیلی ممنون 


کیفش رو برداشت و به سمت در ورودی آپارتمان رفت 


برای بدرقه اش رفتمو جلوی در موقع خداحافظی محکم بغلم کرد و در گوشم گفت :

+خیلی دوست دارم 


خواستم چیزی بگم که لبامو عمیق بوسید و ازم جدا شد


و به سمت آسانسور رفت


در رو به سمتمو به سمت اتاقم رفتم


لباسام رو پوشیدمو بعد از درست کردن موهام به آشپزخونه رفتم


لبخندی به صبحانه ای که لورا اماده کرده بود زدمو فقط ساندویچ کره بادوم زمینی و اب میوه ام رو خوردم


از پشت میز بلند شدمو برای برداشتن ریموت ماشین به اتاقم رفتم که چشمم به گوشی لورا خورد ...


صفحه اش خاموش روشن میشد و انگار کسی داشت بهش زنگ میزد


گوشیش رو برداشتمو به صفحه اش نگاهی انداختم که تماس قطع شد 



روی صفحه گوشی چندتا میس کال از عشقم افتاده بود و با دوتا پیام که نمی تونستم محتواشو بخونم



تپش قلبم روی هزار رفته بود و نمیدونم چرا دست و پام یخ کرده بود

Report Page