خلاصه ای از جلسه سی و هفتم حلقه مطالعاتی خاکستر
اسطوره
برای آن که دبووار تحلیل از اسطوره را به گونهای که به شکل گروهی عرضه میشود آشکار کند، سیمای ویژه و تلفیقیئی را که زن در نظر بعضی نویسندگان به خود گرفته است در نظر میگیرد.
دبووار به پنج نویسندهی معاصر یعنی مونترلان، لاورنس، کلودل، برتون و استاندال میپردازد، نگرشی که آنها به مادر، زن، ازدواج و... را بیان میکند وعلت این نوع نگاه را بررسی میکند و نقد و پاسخ خود به متون آنها را مدون میکند.
ابتدا به مونترلان نویسنده ی فرانسوی قرن 20 میپردازد. "مونترلان هوادار سنت کهن نرینههایی است که ثنویت غرورآلود فیثاغورث را پذیرفتهاند."
دبووار ابتدا به موضعی که مونترلان در قبال زن گرفتهاست اشاره میکند. عباراتی از داستانهای او را نقل میکند: "زن عبارت از شب و تاریکی، بی نظمی و حالیت است." مونترلان با این دید کلی نسبت به زن ابتدا موضع خود را نسبت به مادر بیان میکند: "در درجه ی اول مادر بزرگترین دشمن به شمار میرود." دبووار او را اینچنین تحلیل میکند: "چیزی که در مادر مورد نفرت قراردارد، تولد خودش است. مونترلان خود را رب النوع تصور میکند؛ برای اینکه نراست. مونترلان این تن فناپذیر، محتمل و آسیبپذیر را انکار میکند و مادر را مسئول آن میشناسد؛ و درنهایت بر این اعتقاد است که مونترلان هرگز نخواسته وضع بشری را بپذیرد." در ادامه موضع مونترلان نسبت به محبوبه را بدین شکل نقل میکند: "محبوبه نیز به اندازه ی مادر شوم است. مانع از آن میشود که مرد رب النوع را دوباره در وجود خود زنده کند. زن از حس تغذیه میکند. جهش تعالی مرد را احساس نمیکند، حس عظمت ندارد و... زن خودش به تنهایی قادر به رفع نیازهایش نیست و موجودی انگلی ست...." همچنین در ارتباط با ازدواج میگوید: "اعتبار مردان بزرگ براثر ازدواج کاهش میابد." و " میسوختم ، او خاموشم میکرد. روی آب راه میرفتم، به بازویم آویخت، در آب فرو رفتم. " و دبووار اینچنین این موضع او را نقد میکند: "زن در حالی که منحصراً نقص و فقر و نفی به شمار میرود و جادویش ناشی از توهم است، چگونه میتواند دارای چنین قدرتی باشد؟ مونترلان با لحنی با شکوه میگوید: ( شیر به موقع لازم از پشه میترسد.) اما جواب آشکار است: کار آسانی است که انسان وقتی تنهاست خود را حکمفرما بینگارد و وقتی به دقت از قبول هرباری سرباز میزند، خود را قوی تصور کند. مونترلان سهولت را برگزیده است. راه رفتن روی آب در عالم رویا، کمتر خستهکننده است تا براستی پیش رفتن در راه های زمینی. و به همین جهت است که شیر مونترلان با وحشت از پشه ی زنانه میپرهیزد. مونترلان از آزمون واقعیت بیم دارد."
مونترلان برای زنان ورزشکار استثنا قائل میشود. اما دبووار آن را بدین شکل شرح میدهد: "برای زنی که با انضباط ورزش، تن را در خود کشته است، میتوان ارزش قائل شد؛ ولی اینکه وجودی مستقل در تن زنانه جاری شده باشد ، از دید مونترلان آبروریزی است."
مونترلان در آثارش معمولاً از لحظهی میل سخن میگوید؛ که از نظرش لحظهای تهاجمی و مردانه است، اما از لحظهی لذت بردن میگریزد. "چیزی ک من از زن میخواهم این است که به او لذت بدهم." دبووار در این مورد میگوید :" مونترلان پیوسته در حالت تدافعی است. تن خلع سلاح شده اش برای هیچ کس وجود ندارد، زیرا کسی در برابر او نیست. او ضمیر یگانه است. از لذتی که میدهد با خشنودی سخن میگوید ولی از لذتی که کسب میکند چیزی نمیگوید. کسب کردن نوعی وابستگی است. از ترس مواجه شدن با ضمیر دیگری، معمولا سر و کارش با حیوان ها، منظره ها، کودکان، زنان کودک صفت است نه با افراد همتراز خود."
مونترلان مرد رعایت حال است! و در قبال زنانی که به او نامه مینویسند چنین مینویسد:" شک دارم که بتوانید حرفهایم را درک کنید، اما این کار بهتر از آن است که خود را تا حد شما پایین بیاورم."
دبووار بر این اعتقاد است که مونترلان میخواهد که زن درخور تحقیر باشد و از آثار او اینچنین نقل میکند: " آه! میل داشتن به آنچه انسان تحقیرش میکند، چه ماجرای غم انگیزی است! اجبار به کشیدن به سوی خود و پس زدن تقریبا با همان حرکت، روشن کردن و زود پرتاب کردن، کاری که با چوب کبریت میکنند، ماجرای غم انگیز روابط ما با زن هاست." دبووار این سخنان مونترلان را اینچنین تحلیل میکند:" ناچیزترین ضعفهای زن کافی است تا در راه تغذیهی غرور مونترلان ( شخصیت های آثارش) به کار رود. برای او کافی است بلاهت دیگران را برملا کند تا خود را باهوش بینگارد، ترسو بودن آنها را افشا کند تا خود را شجاع و نترس ببیند.
دوبووار این میل به تحقیر در مونترلان را با اشاره به افسانهی خلاقی "کرم صد پا" به این شکل شرح میدهد: " نرینه دربرابر حیوانات ماده، از فراز جایگاه خود، گاه بیرحم وسنگدل، گاه نرم و با محبت، به نوبت عادل و هوس پرداز، میدهد و میگیرد، به اوج میرساند ، به رحم میآید ، خشمناک میشود. فقط از لذت خود فرمان میبرد، حکمروا آزاد و یگانه است. ولی لازم است که این حیوانات چیزی جز حیوانات نباشند."
دبووار معتقد است که در آثار مونترلان تنها چیزی که مسلط است، نه ارزش های واقعی، بلکه انتزاعات متوهمانهی لذت محور است: " هر اتفاقی که برای دیگری روی دهد برای او به حساب نمیآید. هرگونه تعادلی ممنوع است. عشق و دوستی یاوههایی بیش نیستند. مونترلان به هنر برای هنر عقیده ندارد و دارای اعتقادات مذهبی هم نیست. چیزی جز حالیت لذت باقی نمیماند." و با همین تحلیل او را با تضادهای خودش مواجه میکند: " اما مگر زن دقیقاً به علت این که در حالیت گام برمیدارد، لگدمال نشده است؟ " و بر این اعتقاد است که مونترلان از اعطای هرگونه محتوای عینی به کلماتی چون عظمت، صداقت و قهرمانی -که او لذت جویی هایش را با آن ها از دیگران تفکیک میکند.- ناتوان است. هدفی ندارد و اقدام و عمل برایش غیرممکن است.
دی . اچ. لارنس ، شاعر نقاش و رمان نویس بریتانیایی قرن 20 دومین نویسنده ای است که دبووار به سراغ نقد او رفته است. لارنس خود را در قطب مخالف آدمی چون مونترلان قرارداده است.
زن از دیدگاه لارنس، نه تفریح است و نه طعمه. شی در برابر نفس نیست، بلکه قطبی است که برای وجود قطب مخالف ضروری است. لارنس میگوید: " در روابط کامجویی، فرد، اعم از نر و ماده، هرگز نباید به دنبال پیروزی غرور خود یا تجلیل از( من) خود بگردد؛ استفاده از سکس به مثابه ابزار اراده، خطایی جبران ناپذیر است. زن و مرد هیچ کدام نباید به مثابه قسمتی شکستشده از زوجی واحد به نظر برسند. وقتی یکی در مردانگی و دیگری در زنانگی خود تثببیت یافت، عمل جنسی بدون انضمام و بدون تسلیم یکی از دو طرف و تکمیل حیرتآور هر یک از دو طرف به وسیله دیگری است."
دبووار برای روشن شدن دیدگاه لارنس میگوید:" به نظر میرسد هیچ یک از دو جنس در درجه اول دارای امتیاز نیستند. زن همانطور که طعمه نیست، بهانهای ساده هم نیست. برای لارنس کافی نیست که زن موقعیت تماس با بینهایت، مثلا به شیوه منظرهای باشد. این به معنای آن است که به طریقی دیگر از او شی ساخته شود. زن به اندازهی مرد دارای واقعیت است. به همین جهت است که قهرمان های لارنس از معشوقههای خود خیلی بیش از موهبت پیکرشان طلب میکنند. لارنس طرفدار ازدواج تک همسری است. وقتی جریان مردانگی- زنانگی برقرار میشود، هیچ میل تغییری قابل درک نیست. این جریان کامل بسته و قطعی است."
و در ادامه به تحلیل و رمزگشایی متون لارنس میپردازد و بر این اعتقاد است که: "لارنس خیلی پورشور به برتری مردانه اعتقاد دارد. مرد در دیدگاه لارنس نه تنها یکی از عوامل زوج است، بلکه عامل ارتباطی آن نیز هست. لارنس قصد دارد که پرستش اهلیل را جایگزین پرستش الههی مادر کند. وقتی میخواهد طبیعت جنسی جهان را به روشنایی بکشاند، نه از بطن زن، بلکه از رجولیت مرد یاد میکند. اما موضعش در قبال مادر با مونترلان متفاوت است. لارنس از این که تن است لذت میبرد. تولد خود را میپذیرد. مادرش را عزیز میدارد. مادرانی که میپذیرند که فرزندانشان مردی شود و به او میبالد. در قبال معشوقه اما این هراس را دارد که او را به دوران کودکیش بازگرداند."
لارنس زنان همجنسگرا، زنانی که رفتاری تهاجمی دارند و زنان روشنفکر که رجولیت را به تمسخر میگیرند را ملامت میکند.
دبووار زن ایده آل لارنس را این گونه توصیف میکند: "تا جایی که مرد اهلیل باشد نه مغز، فردی که شریک مردانگی است امتیازهایش را حفظ میکند. زن بدی نیست، حتی خوب هم هست. اما تابع است. لارنس آرمان ((زن واقعی)) را به ما عرضه میدارد، یعنی زنی که بدون کتمان میپذیرد که خود را به مثابه دیگری تعریف کند."
کلودل شاعر نمایشنامه نویس و دیپلمات فرانسوی سومین نویسنده است که دبووار به نقد آثارش پرداخته است: " تازگی کاتولیک گری کلودل، این خوش بینی بسیار سرسختانه است که خود بدی هم به خوبی باز میگردد."
با اشاره به بخشی از متون کتاب دیدگاه کلودل را تا حدی روشن می کند: "تو دیگر تنها نخواهی بود، بلکه زن فداکار، برای همیشه، در تو و با تو است. برای همیشه کسی از آن توست که دیگر صاحب خود نخواهد شد، زن تو."
در ارتباط با ازدواج :" ازدواج لذت نیست، فداکردن لذت است، مطالعه ی دو روح است که از آن پس برای همیشه و برای هدفی در خارج از خود هرکدام باید به دیگری قناعت کند." و "در ازدواج، زن، خود را به شوهر که عهدهدار نگهداری او میشود تسلیم میکند."
دبووار میگوید: "از دید کلودل زن، عظمت خود را از فرمان بریاش کسب میکند."
در قبال سخنی از کلودل با این مفهوم: "آیا میخواستی زنی زناکار را در اغوشت جای دهم؟ در این صورت زنی بودم که اندکی بعد در قلبت جان میسپرد، نه این ستاره ابدی که تو تشنهاش هستی." دبووار پاسخ میدهد: "اما اگر زن ها به نحوی این قدر عجیب به قهرمانگرایی تقدس آلود اختصاص یافتهاند، به خصوص از آن رو که کلودل آنها را هنوز هم در چشم اندازی مردانه در نظر میگیرد. قطعا هر یک از دو جنس در نظر جنس مکمل، تجسم بخش دیگری است. ولی در بینش مردانه اش به رغم همه چیز، اغلب اوقات زن به مثابه دیگری مطلق تجسم میپذیرد."
و در نهایت به عنوان جمع بندی: "به یک معنا به نظر میرسد که زن نمیتواند بیش از این مورد تجلیل قرار گیرد. اما در باطن ، کلودل فقط سنت کاتولیکی را که به نحوی خفیف مدرنیزه شده، به طریقی شاعرانه بیان میکند. گفتیم که میل طبیعی زمینی زن از هیچ نظر به استقلال مافوق طبیعی او لطمه نمیآورد.اما به عکس، مذهب کاتولیک با به رسمیت شناختن این امر در زن، فکر میکند مجاز است در این دنیا از اختیار مردان حمایت کند. با محترم شمردن زن در وجود خداوندگار، با او در این دنیا چون خدمتکاری رفتار میشود. حتی هرچقدر توقع اطاعت کامل تری از او برود، او را به نحوی مطمئن تر به سوی راه نجاتش هدایت میکنند. خود را وقف فرزندان، شوهر، خانواده، سرزمین، وطن و کلیسا کردن، سهم زن است.
@Kaakestar