37

37

ترنم به قلم رعنا

37


برای اینکه ضایع نشم به رو خودم نیاوردم و یه مقدار از نودل برای خودم کشیدم 

قارچ و سبزجات بخار پزی که اضافه کرده بود خیلی مزه خوبی داشت 

منم که حسابی گرسنه ...

امیر خیلی کم برای خودش کشید و هر دو شروع کردیم . 

دلم میخواست باز بخورم اما روم نمیشد .

امیر بلند شدو گفت 

- باقیشو حلال کن ... تو که دوش نمیگیری ... من برم دوش بگیرم ... 

منتظر جوابی از من نموند و به سمت اتاقش رفت 

به جای خالیش خیره شدم 

عمر آشنائی ما خیلی کوتاه بود 

اما خیلی باهاش راحت بودم . شاید چون اون راحت برخورد میکرد 

کل دیگ رو گذاشتم جلومو آروم شروع کردم به خوردن باقی غذا ...

اگه کسی میفهمید من کجام ... چی راجب من فکر میکردن ؟

خودم باورم نیمشد تو خونه امیر راحت نشستمو دارم شام میخورم ... در حالی که اون خودش حمامه ... 

یهو یاد نگاهش رو لب هام افتادم ...

تو دلم یه مار انگار پیچید ... نه از نگاه امیر ... از حس عجیبی که خودم داشتم ...

این اولین بار بود تجربه اش میکردم ...

نمیخواستم بیخود خودمو امیدوار کنم ... اما ته دلم یه حس دخترونه میگفت امیر با منظور به لب هام نگاه کرد ...

یاد حرف سام افتادم ... امیر مگه دوست دختر نداشت ... الناز ... 

چرا فراموش کرده بودم ...

وای ... همیشه از نفر سومی که سر زده وارد یه رابطه میشد متنفر بودم حالا داشتم خودم نقششو بازی میکردم . 

از سر میز بلند شدم تا همین الان برم 

امیر :::::::::::

حس کردم بخاطر حضورم ترنم خجالت میکشه بیشتر شام بخوره .

برای همین بلند شدم و به بهانه حمام رفتم . هرچند واقعا باید دوش میگرفتم . 

یه دوش آب سرد ... که این اتیش داغ زیر پوستمو خاموش شه ...

وقتی نشوندمش رو کابینت و گرمای تنشو حس کردم آتیشم بیشتر شد 

مخصوصا وقتی نگاهم رو اون لب های صورتی افتاد ... 

لب های ظریفی که دلم میخواست همون لحظه ببوسمشون و ببینم چقدر نرم هستن ...

نفس عمیق کشیدم و سر تکون دادم 

باید این افکارو از سرم بیرون کنم وگرنه با آب سرد هم آروم نمیشم .

لباس هامو برداشتمو به سمت حمام رفتم که سایه ترنم رو تو خونه دیدم 

به سمت در رفت و دستش رو دستگیره نشست که گفتم 

- کجا داری میری ؟

از جا پرید و برگشت سمت من . 

انتظار منو نداشت و نفس های عمیق میکشید . همین باعث شدناخداگاه نگاهم بیفته رو سینه اش ...

اما سریع نگاهمو گرفتمو به چشم هاش خیره شدم . 

این بی جنبه بازی ها از من بعید بود . مردد نگاهش تو چشم هام چرخید وگفت

- ام ... هیچی ... برم خونه ... 

- فکر کردم حرفامونو زدیم 

- آره ... آره ... برم شارژرمو بیارم ...

- به سیم شارژ رو اوپن اشاره کردم و گفتم 

-هر مدلی بخوای این داره

- اوه ... چه خوب ...

ترنم اینو گفتو به سمت شارژر اومد . هرچند شک داشتم واقعا قضیه این بوده باشه 

اما چیزی نگفتمو برگشتم سمت حمام. اگه از حمام اومدم بیرون و ترنم تو خونه نبود قسم میخورم دیگه دنبالش نمیرم . 

ترنم ::::::::

نمیدونم چرا دروغ گفتم ... باید واقعیتو میگفتم 

اما اگه میگفتم من دارم میرم چون تو دوست دختر داری حتما بهم میخندید و میگفت 

مگه من بهت گفتم بیا جای دوست دخترم . 

اونوقت دوباره ضایع میشدم . 

شارژر رو گرفتم و نشستم رو مبل ... یه لحظه حس کردم نگاه امیر افتاد رو سینه هام ... 

محکم به صورتم سیلی زدم و به خودم گفتم

- میشه انقدر توهم نزنی ؟!

هنوز حالم جا نیومده بود که صدای زنگ در بلند شد . ساعت از 12 گذشته بود ... یعنی کی بود 

صدای دوش حمام نشون میداد امیر زیر دوشه ... 

مردد به سمت در رفتم و از چشمی نگاه کردم 

با دیدن سام پشت در خشک شدم ... اینوقت شب سام اینجا چکار میکرد ... 

از اون بد تر ... این وقت شب که من خونه امیر بودم سام اینجا چکار میکرد 

هول شدمو دوئیدم سمت حمام . با عجله کوبیدم به در حمام و گفتم 

- امیر ... سام پشت دره ... 

صدای آب قطع شد و امیر بلند گفت 

- چی ؟

- سام ... سام داره در میزنه بیرون در خونته ... 

صدای زنگ در و در زدن سام همچنان می اومد. امیر در حمامو باز کرد

در حالی که فقط یه حوله دور کمرش بود و آب از موها و تنش میچکید 

شوکه نگاهموازش گرفتم و به سمت دیگه نگاه کردم که خودش متوجه صدای در شد و گفت 

- سامه ؟

- آره ...

- این وقت شب ... 

از حمام اومد بیرون و به سمت در رفت که گفتم 

- من چکار کنم ؟

- چکار میخوای بکنی ؟ 

- اگه منو ببینه منظورمه 

- خب ببینه !

کلافه گفتم 

- من نمیخوام اینجا منو ببینه ... چی فکر میکنه اونوقت ... دردسر میشه برام 

امیر ایستاد و کلافه تر از من گفت 

- باشه کیفتو بردار برو تو اتاق خواب مهمان 

در حالی که به سمت کیفم میدوئیدم گفتم 

- اون که درش بسته نمیشه 

- برو اتاق خواب من ... کمد لباسم ... 

دیگه مکث نکردمو کیفمو برداشتم به سمت اتاقش دوئیدم .

اولین بار بود اتاقشو میدیم 

یه کمد دیواری بزرگ با در ریلی انتهای اتاقش بود . 

درشو باز کردمو خودمو توش چپوندم . 

در کمدو بستمو گوشامو تیز کردم




#پیشنهاد_رمان👇

من عاشق پسر عموم شدم.

اونم وقتی فقط ده سالم بود...

اما اون‌میگفت بهم هیچ‌حسی نداره جز خواهری ...

ولی... من ... بلاخره دستشو رو کردم که بهم حس داره...

اونم چه حس #داغی ...

اینجا #رایگان ماجرای واقعی #نگاه رو بدون سانسور و کامل بخونین 👇👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow

زیر نظر نویسنده 👆💋



Report Page