37

37


37

- و پدرت ؟

- فوت شده 

- متاسفم 

- مرسی. بچه بودم فوت شد 

ناخداگاه گفتم 

- بازم متاسفم ... الان زنگ بزن بپرس بدهیش چقدره 

- مامانم نمیتونه تلفن جواب بده 

مشکوک شدمو گفتم 

- چرا ؟

دوباره اشکش راه افتاد . انقدر همه چی غیر واقعی بود که حس میکردم همه نقشه و فیلمه 

نیمدونم چرا واقعا باور نمیکردم این اتفاقاتو . فکر میکردم داره برام نقش بازی میکنه . آلا بلند شدو گفت 

- ببخشید بابت دردسر . من بهتره برم 

- کجا ؟

- بهتره برم با مصطفی صحبت کنم 

با اون پسره کله خر صحبت کنه ؟ آلا. اگه صحبت میخواست جواب بده قبلا جواب میداد

عصبانی گفتم 

- آلا ... به من دروغ نگو . بدهیتون چقدره ؟

اولین بار بود به اسم کوچیک صداش کردم

جا خوردو سریع گفت بدهی اصلی پونزده میلیونه اما چون نوزول گرفته بود الان شده هفتاد و سه میلیون .  

ابروهام بالا پرید 

هفتاد و سه میلیون اون موقع پول قابل توجهی بود . میشد باهاش شمال یه ویلا نقلی خرید .

اینو میگم چون تو فکر خرید یه ویلا شمال بودمو دقیقا صد میلیونی پس انداز کرده بودم 

آلا سریع گفت 

- من میرم شکایت میکنم. بتونم ثابت کنم بهم گفتن فقط باید اصل پولو بدم. راستش اصل پولو دارم . 

همینجور داشت میگفت که بلند شدم 

کتمو برداشتمو گفتم 

- بیا بریم. 

هنگ نگاهم کردو گفت 

- کجا ؟

- خونه ات . باید ببینم قضیه چیه 

با استرس گفت 

- نه نه . لازم نیست حلش میکنم


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell/315

Report Page