366

366


#کوازار

#۳۶۶

خواستم دوباره بهش حمله کنم که اخوان پرید 

فکر کردم به سمت سام حمله کرد

اما‌..

سام تنها بود

با آترین تو بغلش ...

به اطراف نگاه کردم

لعنتی ...

خبری از اخوان نبود ‌.‌

اخوان از دست دادیم ....

سام به سمت من پرواز کرد و گفت 

 - هنوز رو گردنش جای دست های اخوان هست؟

با تکون سر گفتم نه 

سام نفس راحتی کشید و گفت

- خوبه 

عصبی گفتم

- خوبه؟ اخوان رو از دست دادیم... فرار کرد ... میگی خوبه ؟ 

سام لبخندی زد و گفت 

- نترس ... آترین ذهنش رو خونده بود و ...

چسمکی زد بهم و گفت

- منم الان ذهن آترین رو خوندم

با تعجب نگاهش کردم و گفتم

- یعنی میدونی پایگاه اخوان کجاست؟

سام سر تکون داد و گفت

- آره ... - بریم دنبالش؟

سام به آترین نگاه کرد و گفت

- آترین رو ببریم پیش بچه ها و بعد بریم دنبال اون عوضی...

سر تکون دادم.

سام پرید 

منم پشت سرش پرواز کردم

میدونم ، میدونه پایگاه کجاست... حتما اینم از ذهن آترین خونده 

خودم حرفی نزدم و فقط دنبال سام رفتم 

دوست داشتم اخوان چک میکردم در چه حاله 

با این فکر گویم تو دستم ظاهر شد 

تو مشتم گرفتمش و زمزمه کردم

- فعلا نمیشه کوچولو ... رئیس بزرگ عصبانی میشه‌...

سام از گوشه چشم نگاهم کرد 

چشمکی تحویلش دادم 

اخم کرد

اما لبخندش رو هم نتونست سریع مخفی کنه 

جدی گفت

- هر بار که از از گوی ها برای دیدن کسی استفاده کنی بخشی از قدرتت مصرف میشه که نیاز به جایگزین شدن داره 

سر تکون دادم

خودمم حسش کرده بودم و گفتم

- به نظرت چه چیزی قدرت منو جبران میکنه؟

سام سوالی نگاهم کرد و گفتم

- جبران؟

- منظورم اینه ، مثل رعد که قدرت تورو برمیگردونه ، یه نور خورشید رد شده از عقیق برای آترین‌... برای من چه چیزی این قدرتو داره؟

سام مشکوک لبخند زد

یه لبخند پر از غرور 

ریلکس گفت 

- هممم ... باید فکر کنم...

چشم هامو ریز کردم و گفت

- قضیه چیه؟

لبخندشو مخفی کرد

سریع گفتم

- هی هی ... تو یه چیزی میدونی به من نمیگی ...

Report Page