365

365


#نگاریسم

#۳۶۵

اصلا از خجالت نمیدونستم چکار باید بکنم 

اومدم دستگیره در رو باز کنم برم بیرون 

اما دستگیره رو زدم در باز نشد

سعید گفت

- قفله عزیزم 

مکث کردم

چشم هامو بستم 

آروم گفتم

- سعید ... میشه برم بیرون ؟

قفل در رو زد 

من در رو باز کردم

رفنم بیرون.

در رو بستم و هوارو از ریه هام خالی کردم

چندتا نفس عمیق کشیدم تا ضربان قلبم آروم شه

اما حرفای سعید از سرم بیرون نمیرفت

هلو ...

بزار خودم سایز بزنم...

شلوارش ...

خدایا ...

چشم هامو به هم فشار دادم

سعید هم پیاده شد و گفت

- نگار مشادرمون دیر میشه سوار شو 

سر تکون دادم

اما نگاهش نکردم

سوار شدم

مغزم قفل کرده بود

فقط همه چیز رو مرور میکرد

تمیتونستم هیچ تمرکزی داشته باشم یا به یه چیز واحد فکر کنم

رسیدیم‌

رفتیم مطب

کلا سعید دیگه حرف نزد

منم نگاهش نکردم

بدنم تو حالت دفاعی بود و میدونستم اگه سعید بخواد بهم دست بزنه میپرم

اما انگار اونم خودش میدونست

خیلی سریع نوبت ما شد و رفتیم داخل

سلام کردیم و سعید گفت 

- خانمم که معرف حضورتون هست‌... ما چند روزه صیغه محرمیت خوندیم 

لب هامو فشردم 

سر تکون دادم و مشاور گفت 

- خب چرا الان انقدر مغذب هستین نگار خانم 

لب گزیدم 

سعید آروم خندید

اخم کردم

اما باز به سعید نگاه کردم

سعید خودش گفت

- نگار میخوای من برم بیرون ؟


رمان تو کانال خصوصی چند روز دیگه تمومه. کلا این رمان ۵۵۰ قسمته . اگه دوست داری ۶ ماه زودتر رمان رو کامل بخونی بدوید بیاید هزینه عضویت فقط ۲۰ هزار تومنه 👇👇👇

https://t.me/ng786f


Report Page