362

362


#زندگی_بنفش 

#۳۶۲

خندیدم و گفتم

- باشه اگه میتونی تو یه اتاق با قفل در خراب و یه فسقل خواب و بیدار حرکتی بزنی! من مشکلی ندارم 

محکم بغلم کرد 

گونه ام رو بوسیدو پاشو انداخت رو پامو منو اسیر آغوش خودش کرد

تو گوشم گفت 

- من هرجا بخوام‌حرکت میزنم ! 

با شیطنت دستشو از کمر شلوارم برد داخل 

هنگ نگاهش کروم

واقعا که نمیخواست اینجا ! 

بچه تو اتاق بود ! 

به قیافه من چشمکی زد و گفت 

- مامانت اینا رفتن دماوند . وقت آب باغتون بود .‌ داداشت اینام رفتن کوه! خونه خالیه ! کدوم اتاق دوست داری ادامه بدیم

چشم هام گرد شد

یعنی اگه خدا بخواد برای یه نفر همه چی رو جور کنه

صد در صد جور میکنه‌

با شیطنت گفتم

- تو آشپزخونه 

نیشش باز شد و گفت

- هوووم ... آره ... اون میز کوچولو آشمزخونتون همیشه برام جذاب بود 

با این حرف پاهاشو برداشتو آزادم کرد

بلند شد

دستمو گرفت و منم بلند کرد

دور امیسا بالشت گذاشتم

در اتاقمو بستم

میترسیدم امیسا یهو در باز کنه بیاد

برای امین یه میز عسلی جلو در گذاشتم تا سرعتشو بگیره 

برگشتم سمت آشپزخونه 

دیدن نیما تو یخچال داره میگرده

فکر کردم بیخیال سکس شده 

اما با یه شیشه شکلات صبحانه برگشت سمت منو گفت 

- اینو امتحان کنم روت ! 

ابروهام رفت بالا و گفتم

- بیخیال نیمد این چیزارو بزار تونه خودمون !

قیافه اش تو هم رفت

اما شیشه رو برگردوند تو یخچال و صندلی آشپزخونه رو عقب کشید 

خودش نشست 

اشاره کرد برم بشینم رو پاش

رفتم دست و رومو شستم 

بعد نشیتم بغلشو نیما گفت 

- یخ شد صورتت

- تنوع میشه 

پامو انداختم دو طرفش و نشستم تو بغلش 

اونم وقتو حروم نکرد

لب هامو قفل شدو دستای نیما فعال 

واقعا جای جدید و استرسی که داشت کیفیت رابطه رو بهتر میکرد .

نیما کمرمو گرفت 

منو رو خودش کمی تکون دادو و گفت 

پاشو شلوارتو در بیار

دستمو گذاشتم رو شونه نیما که بلند شم

اما یهو صدای شکستن اومدو دوتایی پرت شدیم یه وری رو زمین !


Report Page