362

362


#کوازار

#۳۶۲

صدای ساتی 

جوابش 

آرامش صداش

لبخند رو رو لبم آورد

میدونستم این دختر همیشه تو سرش کلی برنامه داره ...

تو همین لحظه اخوان هم اخمش تو هم رفت

 به پشت سرم نگاه میکرد

سریع برگشتم

آترین با بال های سرخش به سمت ما می اومد

کنارش خورشید سرخ و طلایی در حال طلدع بور

آترین ... کنار این خورشید ...انگار یه طلوع دیگه بود....

اخوان با تمسخر گفت

- میگن فرشته ها قدرت دروغ گفتن ندارن ... گویا اینجا موندن بهت توانایی های دنیوی هم داده

برگشتم به سمتش

نگاهش کردم و گفتم

- مگه دروغ گفتن رو جز توانایی های یه نفر حساب میکنن؟ 

چشم هاش رو ریز کرد

با آرامش گفتم

- من سر حرفم بودم ... من دقیقا تنها اومدم برای مذاکره!!!!

اهریمن پوزخندی زد و گفت

- آره ... اما الان دیگه تنها نیستی ... 

سری تکون دادم و گفتم

- آره ... چون الان دیگه در حال مذاکره نیستیم! 

حرفم که تمام شد ، بدون مکث به اخوان حمله کردم

باید موقعیتو آماده میکردم برای آترین...

اخوان تا حمله من رو دید بال هاش رو بصورت سپر دوباره دور خودش گرفت

اما من...

برنامه دیگه ای داشتم

تو یه لحظه

شمشیرم رو محو کردم و پشت اخوان قرار گرفتم .

به آترین نگاه کردم

دیگه به ما رسیده بود

متوجه هدفم شد

سر تکون داد

دو بال اخوان رو گرفتم 

هم زمان هر دو رو پائین کشیدم 

بالهاش از دور بدنش کنار رفت و آترین تو همین لحظه سر اخوان رو لمس کرد

اخوان منتظر حمله من بود

نه این اتفاقات

میدونستم فقط چتد ثانیه وقت داریم 

چون اخوان وقتی به خودش بیاد به راحتی آترین رو کنار میزنه 

با تمام توان بالهای اخوان رو پائین نگه داشتم 

آترین چشم هاش رو بست 

اخوان تقلا کرد بال هاش رو آزاد کنه و با دست های گداخته اش خواست به آترین حمله کنه

قبل اینکه دست هاش به آترین برسه، زانو پام رو بین دو بال اخوان کوبیدم

از درد فریاد زد 

اما این درد هم فقط چند لحظه دست های اخوان رو عقب نگه داشت

آترین هنوز چشم هاش بسته بود که هر دو دست گداخته اخوان دور گردنش نشست


اگر شما هم دوست دارید ادامه رمان زودتر بخونید هزینه عضویت تو کانال خصوصی ۲۵ هزار تومنه👇 اونجا ۱۴۰ پارت جلو تریم و رمان رو به اتمامه👇

https://t.me/ng786f


Report Page