37

37


♾♾♾♾♾

♾♾♾♾

♾♾♾

♾♾

💎#انتقام_از_عشق💎

💎#ب_قلم_لیلی💎💎#پارت_437💎


❄️ارسلان❄️


میدونستم اگه در بزنم اون عوضی نه تنها درو باز نمیکنه،بلکه ممکنه باز دوباره تارارو برداره و فرار کنه،برای همین ترجیح دادم بی صدا از روی دیوار بپرم داخل،خوشبختانه کوچه انقدر خلوت بود که کسی متوجهم نشد،از روی دیوار پایین پریدمو به چراغای روشن خونه نگاه کردم،پس اومدن اینجا.

اومدم خواهری،اومدم دنبالت،نمیزارم توام به سرنوشت تارا دچار بشی،نجاتت میدم خواهری. 

به سمت ساختمون قدم برداشتم که صدای داد پوریارو میشنیدم که میگفت درو باز کن. 

دیگه مکث نکردمو دویدم،اما با دیدن صحنه روبروم خشک شدمو پاهام به زمین چسبید.

دنیا دور سرم میچرخیدو نفسم بریده بود.سیلی محکمی به صورتم زدم،میخواستم اگر خواب باشه ام از این خواب بیدار بشم.

اما هرچی بیشترو محکمتر به صورتم میزدم هیچ اتفاقی نمیفتادو این خواب بدجوری واقعی بود.

بدن بی جون تارایی که مقابل چشمام روی زمین افتاده بود،حقیقت محض بود.

خواستم به سمتش قدم بردارم اما نتونستم،روی جفت زانوهام روی زمین افتادم،جرات نداشتم حتی یه سانت به سمتش برم.

میترسیدم،از اینکه بازم دیر رسیده باشم،از اینکه بازم اون اتفاق دوسال پیش افتاده باشه،میترسیدم از اینکه برم سمتشو ببینم دیگه نفس نمیکشه‌.دستامو روی چشمام گذاشتم،انگار تاریخ دوباره داشت تکرار میشد.

مثل دوسال پیش،دقیقا همون جایی که تارا افتاده بود حالا...

پوریای عوضی بازم موفق شد،اون بازم خواهرمو ازم گرفت،اون باز دوباره یه جون دیگه ازم گرفت.

تمام صحنه های دوسال پیش عین فیلم از جلوی چشمم رد شد،تارایی که دقیقا تو همین ساختمون و جلوی چشمام از اون بالا خودشو پرت کرد پایین.تند تند سری به اطراف تکون دادم،نه نمیشه اینبار دیگه نمیزارم،از دستش نمیدم،امید من به این زندگی لعنتی همین یه دونه تارا بود،اما حالا بی جون رو زمین افتاده.

پنجره باز شدو پوریا از پنجره بیرون پرید،بدون اینکه متوجه من بشه به سمت حیاط دویید که با دیدن تارا روی زمین شوکه ایستاد.

با نفرت بهش نگاه کردم که متوجه من شدو نگاهش بین ما چرخید.


ارسی_زنده اس؟!


تلفظ این کلمه برام عین جون کندن بود،اما باید میپرسیدم،اگر برای خواهرم اتفاقی افتاده باشه.قصه ی پوریارو تو همین خونه تموم میکنمو میکشمش،عین جنازه ایستاده بودو فقط به تارا نگاه میکرد،میخواستم برم سمت خواهرم،ولی از چیزی که میخواستم باهاش روبه روشم وحشت داشتم،داد زدم


ارسی_پوریاااا التماست میکنم.


عین ادمی که انگار اصلا تو باغ نیست فقط نگام کرد که گفتم


ارسی_فقط بهم بگو نفس میکشه،ترو به هرکسی که میپرستی،فقط بگو زنده است،برو پوریا ببین تارای من نفس میکشه.


هیچ عکس العملی نشون نمیداد فقط ایستاده بودو نگاه میکرد،با مشت به پاهای بی جونم کوبیدم.لعنت بهشون،که نمیتونستم بلندشمو برم ببینم چه بلایی سر یه دونه خواهرم اومده.


پوریا _چ....چش شده؟!

ارسی_حیون عوضی پیش تو بوده،تو این بلارو سرش اوردی،اونوقت از من میپرسی؟؟د لعنتی فقط بگو زنده است همین.


به سمت تارا خم شدو بالای سرش نشست،عین یه 

مرده متحرک به تارا نگاه میکرد،رنگ صورتش سفید سفید شده بودو لباش به کبودی میزد.

انگار اون خاطرات لعنتی جلوی چشم اونم اومده بود،اونم از چیزی که من میترسیدم،میترسیدو مدام به بلندی اون ساختمون،جایی که تارا دوسال پیش پرت شد نگاه میکرد.


ارسی_پوریا


با صدای من به خودش اومدو بالاخره دستشو روی نبض تارا گذاشت.نفس تو سینم حبس شدو به دهن پوریا زل زدم،هیچ صدایی نمیشنیدمو فقط منتظر پوریا بودم،سر بلند کردو نگام کرد.

نگاش هیچ حسی نداشتو این بی حسی تمام تنمو یخ کرد،یهو شروع کرد به خندیدن،یه خنده ی عصبی همراه با...مکث کردم،چرا داشت گریه میکرد؟؟


پوریا _زندس،زندس،نفس میکشهههه.نفس میکشه خدایا شکرت.نفس میکشه.


نفهمیدم از کجا این همه قدرت به پام تزریق شدو با تمام وجودم به سمت تارا دوییدمو وقتی بالای

سرش رسیدم تازه شوک دوم بهم وارد شد.این دختر کیه؟تاراست؟؟

اگه تاراست پس چرا تمام تنش کبوده؟!

اگه تاراست چرا موهاش کوتاه شده؟!

اگه تاراست چرا لباسای تنش پاره است؟!

اروم خم شدم سمتشو برش گردوندم،صورتش کبودو لباش خون مرده بود.خون صورتش خشک شده بود،اما خونی که از سرش میومد تازه بود.

خدای من،چه بلایی سر تارا اومده بود؟!نگاه عصبیمو به موریا دوختم،واقعا ادم بود یا حیوون؟

با دیدن وضعیت تارا،خون تو رگام به جوش اومد.

به سمتش حمله کردمو پرتش کردم روی زمین.

بدون اینکه بهش مهلت کاری بدم،مشتای پشت همی تو صورتش کوبیدم.


ارسی_حیون عوضی چه بلایی سرش اوردی؟؟تو ادمی ؟؟تو یه اشغالی،نه حتی اونم نیستی،حیف اشغال.


به صورتش مشت میکوبیدم ولی اروم نمیگرفتم،کم بود،راضی نمیشدم،اونم بدن اینکه کوچکترین دباعی از خودش کنه فقط به تارا خیره شده بود.

از جام بلندشدمو با لگد به شکمش کوبیدم.


ارسی_نگاش نکن حیون،چیو نگاه میکنی هااا؟؟


یقشو گرفتمو بلندش کردم،خون دماغو دهنش باهم قاطی شده بود،زانومو بلند کردمو محکم تو صورتش کوبیدم‌


ارسی_نگاه میکنی ببینی چی کم گذاشتی؟؟که کجاش سالم مونده و از دستت در رفته؟؟


سرشو بلند کردمو محکم به زمین کوبیدمش،خواهر من درد کشیده بودو این دردا حتی گوشه ای از دردای تارارو جبران نمیکرد،تصمیممو گرفته بودم،من از زندگیم میگذرمو امشب این حیون عوضی رو تو این خونه چالش میکنم

مشتمو دوباره بلند کردم که دستمو گرفت.دندونامو با عصبانیت روهم فشار دادم که گفت.


_خوب نیست،اون..اون حالش بده،باید ببریش بیمارستان.


مشتمو محکم تو دهنش کوبیدم.


ارسی_بخاطر توعه حیوونه که اینجوری شده.

_اررره بخاطر منه،خودم میدونم،میدونم.


پرتش کردم روی زمینو لگد دیگه ای بهش زدم.


ارسی_خوبه که میدونی،پس اینم بدون که امشب شب اخریه که نفس میکشی.


_باشه،اصلا هرچی تو بگی ارسلان من اینجا میشینم تا تو برگردی،فقط الان تارارو برسون بیمارستان،حالش بده،از سرش داره خون میره نمیبینی؟؟من حیونم،من اشغالم،هرچی تو بگی،اینجام،جایی نمیرم برسونش بیمارستان برگرد منو بکش،فقط الان ببرش.


شوکه به تارا نگاش کردم،راست میگفت،تارا حالش بد بودو من انقدر بی فکر بودن که داشتم با این عوضی سرو کله میزدمو میدونستم اگه میزدمش مطمئنن از زیر دستم زنده بیرون نمی یومد،اما تن یخ زده ی تارا مانعم میشد تا اینکارو کنم.اون عوضی رو ول کردم،سریع کاپشنمو دراوردمو روی تنش انداختم


ارسی_تارا خواهری،بمیرم برات،بمیرم ابجی،چه بلایی سرت اومده،من اخه چه جوری ببرمت؟؟من به امیر قول دادم نذارم بلایی سرت بیاد،حالا بگم چی؟؟بگم بیا ببین تارا چی شده،پاشووو ابجی چشماتو باز کن،ببین داداشت اومده تا ببرتت.پاشو جوجه اردک زشت،پاشو دل منو اب نکن.


از روی زمین بلندش کردم،تنش انقدر سرد بود که منو ب وحشت مینداخت،به سرعت به سمت در پاتند کردم.


ارسی_کارم هنوز با تو تموم نشده،برمیگردم.


تارارو روی صندلی عقب خوابوندمو سریع بخاری ماشینو روشن کردم،چرا بهوش نمیومد؟؟


ارسی_میبرمت خونه خواهری،دیگه درامانی دیگه نمیزارم دست هیچکس بهت برسه،پیش خودم نگهت میدارم تو فقط چشماتو باز کن.


پامو رو پدال فشار دادم،اگه میبردمش بیمارستان دردسر میشد،مخصوصا که وضع لباسشم خیلی نامرتب بود،معلوم نیست اون حیون چه بلایی سر خواهرم اورده،باید یه دکتر پیدا میکردم،اما این وقت شب دکتر کجا بود؟؟

به علی زنگ زدمو به دروغ گفتم حال یکی از دوستام بده و یکی از دکترای اشناشو بفرسته خونه ی من،اونم قبول کرد.راه بهتر از اینی به ذهنم نمیرسید.

تارارو روی تخت خوابوندمش،توی روشنی اتاق

تازه متوجه حال وخیمش شدم.

لعنت به تو پوریا،چطور دلش اومده همچین کاری باهاش بکنه؟؟بهش پشت کردم،نمیتونستم نگاش کنم،با دیدنش اعصابم بهم میریختو حالم بد میشد،از اینکه نتونستم ازش محافظت کنم.

تا حالا شک داشتم که پوریا واقعا عوض شده باشه،همیشه فکر میکردم همون ادم قبلیه،اما امروز مطمئن شدم دیگه اون ادمی نیست که من میشناختم،همه ی ما میشناختیم.

عوض شده بود،خیلیم عوض شده.

گوشیمو برداشتمو با دیدن تماسای بی پاسخ امیر روی پیشونیم زدم،انقدر فکرم درگیر بود که بطور کل فراموشش کردم.سریع شمارشو گرفتم.


_ارسلان الو لعنتی،چرا جواب تلفنو نمیدی؟؟چی شد بگوو تارارو پیدا کردی،بگو داداش.


_پیداش کردم،پیشه منه،جاش امنه.


صدا بطور کل قطع شدو سکوت همه جارو پر کرد،حتی یه لحظه فکر کردم قطع شده.


ارسلان_امیر؟؟

_حالش چطوره؟!


یه نگاه به تارا انداختم،حالش داغون بود،اما گفتن این جمله به امیری که درحال رانندگی بود کار درستی نبود،اروم گفتم


_بدنیست.

_گوشیو بده بهش میخوام باهاش حرف بزنم.

_تو کجایی امیر؟!

_نزدیکم نیم ساعت دیگه میرسم.

_خیل خب پس بیا خونه ی من حضوری حرف میزنید.


هرچی اصرار کرد یه جوری پیچوندمش،چه جوری میتونستم بگمم بیهوشه نمی تونه حرف بزنه،بالاخره راضی شدو قطع کرد،با صدای زنگ خونه فهمیدم که دکتر اومد.دکترو به سمت اتاقی که تارا اونجا بود راهنمایی کردم که شوکه گفت


دکتر_چه اتفاقی براش افتاده ؟!

_نمیدونم.تو دکتری،خواهش میکنم ببین خواهرم چش شده.


شوکه یه نگاه به من انداخت و رفت سمت تخت،این همه تعجب کردن عادی بود،چون تارا تو شرایط خیلی غیرعادی بود.


_عجله کن دکتر. 


به خودش اومدو سریع نبض تارارو گرفتو چشماشو چک کرد،بعد از یکم اینور اونور و نگاه کردن گفت. 


_من تخصصم چیز دیگه است،باید ببریمش بیمارستان،ممکنه سرش اسیب دیده باشه.


+من....بیمارستان.....نمیرم.


از خوشحالی نزدیک بود بال دربیارم،این صدای تارا بود،خیلی ضعیف بود، اما همینکه فهمیدم بهوش اومد برای من کافی بود،سریع دوییدم بالای سرش.


_تارا خواهری قربونت برم،صدامو میشنوی؟؟منم ارسلان.

دکتر_من زنگ میزنم به یکی از همکارام،میبریمش مطب اون،من اینجا تنها نمی تونم کاری براش بکنم.


😊پارت_صبح و شب باهم عزیزای دلم😊

♾♾

♾♾♾

♾♾♾♾

♾♾♾♾♾

#این_کانال_ثبت_شده_هر_گونه_کپی_برداری_پیگرد_قانونی_دارد

Report Page