36
چشماي اون بسته شده بود ولي من چشمام روي هم نمي رفت تا تو خلسه فرو برم !
متوجه مردي مسني شدم كه وارد كوچه شد . دستمو رو سينه آرمان گذاشتم و به عقب هلش دادم كه اول متعجب به من و بعد به مسير نگاهم نظر كرد .
صدای مرد رو شنیدیم که غر میزد:
-مفسدا ، انگار خیابون جای عشق بازیه !
پوزخندی زدم به خاطر یه بوسه مفسد هم شدیم .
ارمان رو کنار زدم و از کوچه بیرون اومدم . دنبالم دوید :
-هانا صبر کن ...
ایستادم و گفتم:
-میشه کولمو بدی؟ می خوام برم خونه.
همونطور که کوله رو به دستم میداد گفت :
-چرا اینطوری میکنی ؟ ناراحت شدی؟
شونه بالا انداختم :
-ببخشید ارمان حالم اصلا خوب نیست بیا فردا رو روز اول حساب کنیم باشه ؟
سری تکون داد :
-حله ولی کلاس داری کجا میخوای بری ؟
-نمی مونم واسه کلاس .
***
به خونه كه برگشتم بتول خانم جلوم رو گرفت:
-دخترم داشتم اتاقتو مرتب می کردم ، میخوای مغازه بزنی ؟ به زور اون لباس زیر ها رو تو کمدت جا دادم !
لپمو به دندون کشیدم :
-دستت درد نکنه ، دیگه خوشم اومده بود ازشون خریدم ...
به اتاقم که رسیدم نفسمو بیرون دادم دیگه باید به خدمتکار هم جواب پس می دادم !!
لباسمو از تنم در اوردم و رفتم توی کمد و یه ست قرمز از لباس زیر هایی که هیراد خریده بود برداشتم و تنم کردم . جلوی ایینه ایستادم و به خودم نگاه کردم .
تن لاغر و کشیده ام بد به نظر نمی رسید . کمی با ارایش سینه هامو ارایش کردم و جلوی اینه چند تا عکس گرفتم و واسه مژگان فرستادم و زیرش به شوخی نوشتم :
-من بعد دا.*دن به ارمان یهویی !!
و ایموجی های خنده رو هم پشتش ردیف کردم .
خودم رو انداختم رو تخت و دستامو باز کردم .
قرار بود این لباس زیرهایی که به سلیقه هیراد بود رو جلوی ارمان بپوشم ؟
پولشو خودم دادم پس منصفانه بود ولی قراره هر سری با پوشیدنش یاد اون بیفتم. خودم رو بغل کردم و به نقطه نامعلومی خیره شدم.
غرق تو افکارم خوابم برد.
#p36