36
بعداز چنددقیقه به خودم اومدم
سریع بلندشدم کفشامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون
کل کوچه رو نگاه کردم ماشین دانیال نبود
در یکی از ماشین ها باز شد و دانیال ازیه بنز اومد بیرون
+...سالم داشتم دنبالت میگشتم
-...سالم بیا سوار شو
درو باز کردم ونشستم توی ماشین
-....ماشین خودم خراب شد با ماشین بابااومدم
+...مبارکه نمیدونستم بابات بنز خریده
-.....محصول یکی از باغهامون خوب فروش رفت بابا هم میخواست ماشینشو عوض
کنه قبلیو فروخت پول گذاشت روش اینو خرید
-..اها
دانیال نگاهی بهم کردو گفت
-....تاحااال اول صبح ندیده بودمت چه پفی کردی
اخمی بهش کردم و گفتم
+...خیلی خوابم میاد دانیال
...صندلیو بخوابون بخواب رسیدیم خبرت میکنم
+...باشه
صندلیو خوبوندم و چشمامو بستم
با احساس مور مور شدن صورتم چشمامو نیمه باز کردم گردنم خشک شده بود و
احساس میکردم کل بدنم بسته
چشمامو کامل باز کردم صورت دانیال تونیم سانتیه صورتم بود
انقدر نگاهش سنگین و داغ بود که داشتم نفس کم میاوردم فاصلمون خیلی کم بود
+..رسیدیم ؟
ازم دور شدو کمرشو صاف کرد
-....اره بیا پایین
پیاده شدم و به فضای روبه روم نگاه کردم
یه فضای کوچولووصمیمی بود
االچیق هایی که روی سقفش پراز برگ های پاییزی بود و داخلش شومینه ای که توش
با چوب پرشده بود دستامو بهم زدم و با ذوق رفتم کنار اتیش
برای خرید فایل کامل رمان صحرا به قیمت ۱۵تومان میتونید به آیدی زیر پیام بدین
💛❤💗💚💜💙