36

36


36

چند لحظه دوباره تو سکوت بهم خیره شدیم که بلاخره امیر گفت 

- بر وسایلتو بردار ... 

امیر :::::::::::

من کله شقم ... قبول دارم ... اما ترنم هم دست کمی از من نداشت .

تکیه دادم به اوپن و نگاهم تو خنه چرخید .

مبل هارو محدود تر یه سمت سالن چیده بود و وسایل نقاشیش سمت دیگه .

درست کنار پنجره های قدی تراس . 

نمای پنجره اینجا هم مثل خونه خودم بود . اما محدود تر . 

دوست داشتم اتاق خواب هاشو ببینم. 

اما میدونستم فعلا نمیشه . فعلا البته ... 

یهو به خودم اومدم ... میدونی داری چکار میکنی امیر ؟ 

تا حالا هیچوقت به هیچ دختری اصرار نکردم بیاد خونه ام . 

درسته الان هم به ترنمبرای این اصرار نکردم که بیاد خونه ام و با هم باشیم !

اما همین اصرار هم ... جز رفتار همیشگی من نبود ...

شاید بهتر بود با این قضیه کنار بیام ...

همونقدر که نسبت به بقیه واقع بین هستم بهتره برای خودمم باشم 

ترنمو میخوام ... از نگاه اول این دختر منو جذب کرد...

حتی وقتی سام گفت نامزدشه ... 

این واقعیت بود و بهتر بود باهاش کنار بیام ... 

این دخترو میخوام و مسلما تا مال من نشه ... آروم نمیشم .

اما واقعیت این بود که من اگه چیزی برام مناسب نباشه ... میذارمش کنار ... حتی اگه واقعا بخوام ...

هیچوقت خواستم به صلاحیت و تصمیم درست ارجهیت نداشت 

باز هم نداره ... 

برای همین تا این درخترو درست نشناسم ... 

تا مطمئن نشم میتونه بدون آسیب زدن به من ... نیازهامو برآورده کنه ... 

هیچوقت قدم جلو نمیذارم . 

ترنم با یه کیف کوچیک اومد و گفت 

- بریم ....

نگاهی به کیفش انداختم، زیادی کوچیک بود برای اینکه همه وسایلش مورد نیازش داخلش باشه.

اما چیزی نگفتم و به سمت در رفتم . 

بدون حرفی وارد خونه من شدیم و در رو بستم . 

به سمت آشپزخونه رفتم تا یه غذای سبک و گرم درست کنم . هرچند خیلی دیروقت بود . 

رو به ترنم گفتم 

- تو برو دوش بگیر تا من یه چیزی درست کنم بخوریم 

- فردا دوش میگیرم ... خیلی ضروری نیست ... 

نگاهمو ازش گرفتم . در یخچالو باز کردم و گفتم 

- باشه ... هرجور راحتی ... وسایلتو بذار تو همون اتاق قبلی ... یکم دراز بکش ... آب میوه تو یخچال هست برا خودت ببر... 

ترنم :::::::::::

درسته قبول کردم برم خونه امیر... 

اما واقعا دوش گرفتن خونه اش اصلا امکان پذیر نبود . 

امیر هم بهت توجه داشت . هم در همون لحظه بهت بی توجه بود . 

خیره نگاهش کردم که داشت از یخچال مواد شام ر بیرون میاورد . 

به اینکه استراحت کنی و آبمیوه بخوری توجه داشت . 

اما خودش برات این کارو نمیکرد ... فقط بهت گزینه هارو میداد... 

یه جورائی مثل پدری بود که میخواست بچه اش مستقل باشه ... اما توجه پدرانش هم حضور داشت ... 

نمیدونم چرا همش رفتار امیر رو با یه پدر مقایسه میکردم ! 

شاید چون مثل سام یا پسر های دیگه وقتی محبت میکرد با چاپلوسی های مخصوص مخ زنی همراه نبود .

وقتی دید ایستادم با یه ابرو بالا پریده برگشت سمت منو گفت 

- چیزی شده ؟ 

با سر گفتم نه و به سمتش رفتم 

با سر گفتم نه و به سمتش رفتم 

- خوبم ... چی میخوای درست کنی منم کمک کنم؟

- نمیخواد تو یه آب میوه شیرین بخور و استراحت کن . 

کنار در یخچال ایستادم و گفتم

- میگم خوبم ... من میفهمم خوبم دیگه ... 

یه آبمیوه از تو یخچال بهم داد و گفت 

- برو بشین و اینو بخور...

ازش گرفتم اما گفتم 

- من که بچه نیستم ... چرا انقدر بهم دستور میدی ...

یهو امیر بازوهامو گرفت و مثل یه اسباب بازی از زمین بلندم کرد 

از هولی که خوردم نتونستم حتی جیغ بکشم 

رو کابینت کنار یخچال منو نشوند و گفت 

- میشه سکوت کنی و آبمیوتو بخوری... من نمیخوام دوباره برگردیم بیمارستان ...

جای دستش رو بازوم داغ شده بودو وقتی جمله آخرشو گفت نفس داغش رو صورتم پخش شد. 

یه لحظه نگاهش رو لبم ثابت شد 

اما سریع بازوهامو ول کردو برگشت سمت یخچال 

هر دو ساکت بودیم ... 

امیر تو سکوت مشغول آشپزی شد و من فقط خیره نگاهش میکردم 

بدون نگاه کردن به من گفت 

- میشه آبمیوه ات رو بخوری ترنم ؟ با نگاه کردن به من شام زودتر آماده نمیشه .

انگار پشت سرش هم چشم داشت !

سریع آبمیوه رو باز کردم و یه لب ازش خوردم .

خنک و شیرین بود و واقعا حالم بهتر شد . 

خیلی زود امیر یه ظرف ندل با قارچ و مخلفات گذاشت رو میز و گفت 

- چون گفتن غذای سبک بهترین گزینه که داشتم این بود . امیدوارم بدت نیاد 

- خوبه ... من زیاد نودل میخورم ...

تو گلو خندید و گفت 

- اونوقت میگن پسرا آشپزی نمی کنن ...

هم خجالت کشیدم هم خندیدم. اون که نمیدونست چرا من زیاد آشپزی نمیکردم. پس بهش حق میدادم این حرفو بزنه . 

از رو کابینت پائین اومدم و رو به روش نشستم . 

اما میز آشپزخونه اش کوچیک بود و ناخداگاه پام خورد به پاش 

سریع پامو عقب کشیدمو ببخشید گفتم .

اما انقدر سریع این کارو کردم که پشت پام خورد به صندلی خودم و نفسم از درد رفت

برای اینکه ضایع نشم به رو خودم نیاوردم و یه مقدار از نودل برای خودم کشیدم


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page