357

357


357

عصبانی گفتم 

- تو چرا اینجوری رفتار میکنی انگار احساس و حس و حال من برات مهم نیست ؟

تو سکوت به هم نگاه کردیم.

سیاوش آروم گفت 

- بیا اینجا ...

ایستادم ... اما روحم ایستاد . جسمم بدون اراده ام رفت سمت سیاوش. 

رو به روش ایستادمو گفت

- آرام ... یادته سحرا بهت چی گفت ؟

تو ذهنم گشتم دنبال حرفایی که سحرا زد

خب اون زیاد بهم حرف زده بود 

تو ذهنم چیزی که به این موقعیت بخوره نبود 

سیاوش آروم گفت 

- سحرا بهت گفت ما بدرد هم نمیخوریم چون تو الان همه چی برات جذابیت داره و موافقی ... ولی وقتی وارد زندگی بشی عقب میکشی

سریع اخم کردمو گفتم.

- من کجا عقب کشیدم ؟

سیاوش با اخم اما ریلکس گفت 

- اگه عقب نکشیدی پس الان مشکل چیه؟ من یه خواسته ای داشتم و رک گفتم برام انجامش بدی ! 

- انجامش دادم اما منم خواستم اینجا نباشه .

- یادمه گفتی هر جا نیاز داشته باشم مشکلی نداری .

لب هامو با حرص فشار دادمو گفتم 

- هرجا منظورم اینجور جاها نبود

- من مرد تختخواب نیستم آرام. درسته برام فضای شخصی مهمه . اما از تنوع موقعیت و حالت تو رابطه لذت میبرم. همه اینارو بهت گفتم. پس بهتره تا قبل عروسیمون بیشتر فکر کنی

با این حرفش انگار آب یخ رو سرم خالی شد 

فقط نگاهش کردم

داشت عملا میگفت همینه که هست !

سر در گم شده بودم 

مسلما من میخواستم این رابطه رو 

اصلا نمیتونستم خودمو بدون سیاوش تصور کنم 

اما ...

اما یه موقعی حس رابطه تو یه محل نیست 

کلافه گفتم

- گاهی حسش نیست.. باید اینو قبول کنی سیاوش... ممکنه من یهو یه جا تحریک شم و سکس بخوام تو شرایطشو نداشته باشی 

خیلی ریلکس گفت 

- من شرایطشو میسازم... شک نکن پست نمیزنم 

اخمم بیشتر شد 

چقدر مغروری سیاوش

زیر لب گفتم

- باشه ... اگه اینجوریه من معذرت میخوام 

با این حرف چرخیدم و رفتم سمت سرویس 

آره 

من معذرت میخوام

اما تلافی میکنم

وایسا تا موقعیتش جور شه برام آقای لواسانی تا برات جبران کنم 

دستو رومو شیتمو موهام و شالمو مرتب کردمو اومدم بیرون 

سیاوش ایستاده بود.

با دیدنم گفت بریمو راه افتادیم

شرکت خالی بود 

سوار ماشین شدیم و پرسیدم 

- از پرونده لیلا چه خبر ؟

- خبر جدیدی نیست 

- داری منو میبری خونه؟

- آره ...

- گرسنه نیستی؟

- چرا ...

سکوت شد بینمون. جواب یک کلمه ای سیاوش یعنی بحث ادامه نده 

منم سکوت کردم .

انقدر خوابیده بودم که اصلا خواب نداشتم

سیاوش بدون توقف به سمت خونه من روندو ماشینو برد تو پارکینگ‌.

شک کردم یعنی شب میخواد بمونه؟!

اصلا الان شراره و سلما کجان؟

تو خونه هستن یا پیش پدر و مادرشون

حدس زدم اکنا نیستن برا همین سیاوش میخواد شب بمونه .

اما تا در واحدو باز کردیم با هر دو چشم تو چشم شدم 

هر دو که با تعجب به من و با شوک به سیاوش نگاه کردن


رمان صحرا که یا ماجرای واقعی هستو اگه تا حالا نخوندین تو این کانال بخونین👇

https://t.me/hotnovels/3890

Report Page