354

354


#زندگی_بنفش 

#۳۵۴

از لحنم فهمید از شوخیش خوشم نیومده

گلوش رو صاف کرد و گفت 

- قبلی با مدیر شرکت گسترش زیر ساخت ریخت رو هم ! اطلاعات مارو میداد اونجا ! اخراجش کردم. تو مصاحبه خانم کلانتری اومد ، بهنام خیلی خوشش اومد چون با وجود سن بالا خیلی آپدیت و به روز بود. اینجوری شد که منشی ما شد ! 

- خوبه ... موفق باشه

چشمکی زدو گفت

- گفتم بهت عاشقش میشی

اینبار نتونستم لبخندمو مخفی کنم 

اما زود خودمو جمع و جور کردمو گفتم

- من فقط عاشق یه نفر شدم همون برا هفت پشتم بسته

ابرو های نیما بالا پرید 

امیسا رو گذاشت رو زمین 

اونم لبه میز گرفت و شروع کرد به تلاش برای گرفتن ژورنال های رو میز نیما 

منم نشستم کنارش

یه ژورنال که روش عکس یماَین سنگین بود به امیسا دادم

امیسا با ذوق گفت 

- قان قان قان 

زدم زیر خنده

سرمو بلند کردم به نیما نگاه کردم

دیدم هنوز با ابرو بالا پریده خیره به منه

چشم چرخوندم و گفتم 

- شوخی کردم بابا ! 

سر تکون داد

اما حالش گرفته شد 

رفت پشت میزش و گفت

- آدما نصف حرف هاشون رو تو شوخی میزنن

اخم کردمو گفتم

- آره خب . منم نصفشو زدم

دقیق نگاهم کرد

گفتم

- من فقط عاشق یه نفر شدم ! این نصف درست حرف من بود ! 

لبخند بی جونی زد و لپ تاپ رو میزشو باز کرد

میدونستم همون قدر که این روزا من تو رابطمون احساس ادم امنیت میکنم 

نیما هم مثل من همین حس رو داره

اما...

واقعا نمیدونستم چه کاری حال هر دو مارو خوب میکنه

تو افکارم غرق بودم 

دوست داشتم حالم خوب شه

دوست داشتم عشق پر شور و حال بهمون برگرده

عمه با آوردن فرزانه یه ضربه روحی سنگین به هر دوتامون زده بود

دوست نداشتم موفق بشه.

تصمیم گرفتم برای نیما یا هدیه سوپرایز بگیرم 

سری قبل برای تولدش کاستوم خرگوش گرفتم خیلی خوشش اومد

اینبار رفتم سرچ کردم

لباس خواب فانتزی و سکسی !

چند مدل آورد .

یکی مدل پرستار بود 

یه بادی سفید بود با قسمت توری سر سینه و باسن. 

کلاه پرستاری و یه چاک تو ناحیه پائین 

دو دل بودم خوشش میاد یا نه

سفارش دادم

باید یه کاری میکردم

با نیما نگاه کردم

از اینکه دقیق داشت با من نگاه میکرد جا خوردم

با صدای آزده ای گفت

- به کی داری پیام میدی قیافه ات اینجوری شده ؟

🔞🔞🔞🔞🔞👇👇پارت واقعی👇👇🔞🔞🔞🔞

صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌

متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش 

نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت

- گزارش جلسه رو آوردی؟

سر تکون دادم و به سمتش رفتم

هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد

برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست

جا خوردم 

به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت

- میشنوم

با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون دادو برد در حالی که حرفمو تائید میکرد دستشو برد زیر دامنم .

ادامه در پارت ۱۱ و موجود در کانال رمان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر 

رابطه ای هات و ممنوعه 

با هشتک #رئیس تو کانال بخونید 👇👇


https://t.me/holo_tel/5487

Report Page