35

35

Succubus written by hdyh

اینم یه پارت طولانی برای جبران دیروز مرسی که همراهیم میکنید



نباید به ایان فکر کنم

 باید تمرکزمو بزارم رو هدفم 

من هنوز به چیزی که میخواستم نرسیدم

نمیدونم باید به سیندی بگم یا نه

سیندی تنها خانواده ی منه 

همه چیز رو میدونه 

ولی دیگه میترسم بهش بگم 

تمام این اتفاقاتی که براش افتاده تقصیره منه

نه بهش نمیگم 

-مالیا پاشو بریم پرواز کنیم 

+بریم خیلی وقته دوتایی پرواز نکردیم

-اهوم بریم بیرون یه چرخی بزنیم یه ساعت دیگم یه مبارزه داریم

+مبارزه؟

-اره مسابقات شروع شده دیگه هرکی ببره میره قصر 

+اصلا یادم نبود 

-پاشو پاشو تا دیر نشده دلم تنگ شده برا پرواز کردن تو سرزمینمون 

بال هامو باز کردم

+بریم من امادم

-مالیا میگم بال هات خیلی بزرگ شدنا چند نفر رو کشتی

با این حرفش سکوت کردم

-میدونم برات مهم نیستو نشمردی بریم

به این حرف سیندی خندیدم و گفتم بریم

هردو از خونه زدیم بیرونو پریدیم ذهنم درگیر حرف سی شد

اره برام مهم نیست ولی تک تکشون یادمه 

یادمه چند نفر بودن یادمه اسماشون چی بود 

-ماالیییااااا

سوالی نگاهش کردم 

- تا جای همیشگی مسابقه هرکی باخت ظرفارو میش.....

جملش تموم نشده بود که سرعتشو زیاد کرد از این کارش خندم گرفت 

منم کم نیاوردمو سرعتمو زیاد کردم 

از رد شدمو براش دست تکون دادم 

صدای جیغش کل آسمون رو برداشت 

سیندی ازکار کردن تو خونه متنفره مخصوصا اگه ظرف شستن باشه 

-مالیاااااا واساااااا 

جیغ جیغو

من زود تر از سیندی رسیدم

با کوبیده شدن یه چیزی به سرم کم بود بخورم زمین

-خیلی خری من ظرفارو نمیشورم به من چه

+با چی زدی تو سرم مخم جا به جا شد 

-مگه داری؟

+ن تو داری عزیزم

-اون که معلومه 

+سیندی اخرین بار که من اومدم اینجا غار بسته بودا 

-حالا ضرر نداره که یه نگاه میندازیم 

باشه ای گفتیمو هر دو به سمت ابشار حرکت کردیم

Report Page