#35

#35


#رمان_برده_هندی 🔞


#قسمت_35


بعد از ربع ساعت از وان بیرون اومدیم و ارباب دستمو گرفت و منو زیر دوش کشوند. بی صدا لیفی دستم داد .

شامپو روی لیف گذاشتم و قدمی بهش نزدیک شدم. حال و هوامون به شدت داغ و پر از التهاب بود و نفسهامون بلند بود.


لیفو مردد روی سینه ی عضلانیش کشیدم .دستشو روی پهلوم گذاشت و منو نزدیکتر اورد.

اروم لیف رو روی بدنش میکشیدم و هرم نفس هاش هر از گاهی توی گوشم میپیچید.

بعد ار اینکه حموم کردیم منو روی صندلی نشوند و پنبه و موادی اورد. سوالی بهش نگاه کردم که جدی گفت:


_ بخیه هات باید ضد عفونی بشن تا عفونت نکنن


پاهامو به هم فشار دادم که جلوی پام نشست و پاهامو باز کرد. دستمو روی شونه هاش گذاشتم و پاهامو باز کردم که اول انگشتشو بین پاهام کشید.

چشام گرد شد . لبمو گزیدم و به کاراش خیره شدم. این بار پنبه رو اورد و اروم بین پاهام کشید که از سوزشش جیغی کشیدم و خودمو عقب کشیدم .

قبل از اینکه از صندلی بیوفتم دطتمو گرفت و کشید.

سوزشش بدتر از سوزش پتادین با زخم بود. با صدای بلندی گفت:

_ داری چیکار میکنی؟؟؟

چشمای اشکیمو بهش دوختم و با لب های لرزون گفتم:

_ می‌..سوزه

پوف کلافه ایی کشید و با صدایی که سعی میکرد اروم نگهش داره گفت:

_ بشین سرجات .زود تموم میشه

با اشک دوباره پاهامو باز کردم. پنبه توی دستش رو که نزدیکم اورد چشمامو بستم.

دوباره با حس همون سوزش چشمامو بستم و به موهاش چنگ زدم. انقد لبامو گاز گرفته بودم که شوری خون رو تو دهنم احساس میکردم.

ارباب بعد از تموم شدن کارش سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد .نگاهش روی لبم زوم شد و اخماش توی هم رفت. نیم خیز شد و لبامو محکم بوسید که لبم به سوزش افتاد..

با سشوار وسط پام رو خشک کرد و پد حفاظت از بخیه رو لای پام گذاشت و کمکم کرد بلند بشم... حوله ستی که تن خودش کرده بود به سمتم گرفت و اشاره کرد منم بپوشم.

بدون هیچ معطلی تنم کردم و بعد اون از حموم زدم بیرون که متوجه شدم در حال مشروب ریختن برای خودش توی جام هستش...

Report Page