35

35

رمان ترنم به قلم رعنا

35

به سمت حمام رفتم تا دوش بگیرم . 

حداقل شاید بعدش بتونم بخوابم .

امیر ::::::::::

کلافه تو خونه قدم میزدم . 

واقعا تو کی هستی تو زندگی این دختر که انتظار داری بیاد خونه ات ؟

اصلا چرا نگرانی که اون تنهاست ؟

شروع کردم به باز کردن دکمه های لباسم . 

تو کارتو کردی ! دکتر بردیش ... 

دیگه به تو ربطی نداره میخواد چکار کنه !

پیراهنمو با عصبانیت پرت کردم رو مبل که در واحدمو زدن . 

سریع در رو باز کردم

ترنم پشت در ایستاده بود . 

دستامو به سنه زدم و گفتم 

- چی شده ؟ 

- ام ... اینارو برات آوردم ... 

کاپشن و صندلمو ازش گرفتم که دوباره گفت 

- آبگرمکن رو باید چطوری روشن کنم ؟ این مدل آبگرمکن دیواری تا حالا ندیده بودم .

- بهش میگن پکیج... فقط آبگرمکن نیست ... 

کلیدو برداشتم و در واحدمو بستم . 

واقعا کی میتونه با دخترش این کارو کنه و حداقل نیاد خونه وزندگی رو براش نچینه و همه چیو راه نندازه . 

هر حرفی هم که سام زده بود ... 

هر چیزی که پدرش فکر کرده باشه !

بازم دلیلی نمیشد بخواد دخترشو اینجوری ول کنه . 

پشت سر ترنم وارد خونه اش شدم ...

کنار ایستادو به تراس اشاره کرد 

خودم میدونستم پکیج کجاست چون نقشه خونه ها یه مدل بود 

رفتم رو تراس برق و گاز پکیج رو چک کردم . 

هر دو درست بود اما استارت نمیشد 

ریست کردم بازم کار نکرد . 

قاب جلوشو بیرون آوردمو چک کردم . 

لوله آب گرمش کاملا سبزو جرم گرفته بود . ترنم پشت سرم ایستاده بود. سوالی پرسید 

- مشکلش چیه ؟

- لوله رابطش جرم گرفته فشار آب کم میشه اینجوری استارت نمیزنه ... باید این لوله عوض شه .

- اوه ... شوفاژ هم با همینه ؟

سر تکون دادم و گفتم 

- آره ... باید زنگ بزنی به صاحب خونه بیاد درست کنه ... اما تا عوض نکنن روشن نمیشه ... اگه خواستی منم میتونم فردا برات عوضش کنم ...

با ناراحتی سر تکون داد و هر دو برگشتیم تو . 

خونه اش سرد بود . درسته هوا هنوزخیلی سرد نشده بود . 

اما سرمای خونه محسوس بود . 

به سمت در رفتم و گفتم 

- وسایلتو بگیر بیا خونه من ... هم دوش بگیر هم اونجا بخواب ... 

- نه ...

برگشتم سمتش و قبل از اینکه ادامه بده گفتم 

- این یه پیشنهاد نبود که بگی نه ... یه دستور بود ... برو وسایلتو بگیر ...

اخم هاش تو هم رفت و گفت 

- تو نمیتونی به من دستور بدی ...

- وقتی با این حالت اینجا بمونی و دوباره از حال بری این منم که باید ببرمت دکتر ... پس میتونم بهت دستور بدم .

نفسشو با حرص بیرن داد و گفت 

- کسی ازت نخواست منو ببری دکتر 

- یعنی دفعه بعد که افتادی تو بغلم پرتت کنم رو زمین تا ازم بخوای ببرمت دکتر ؟

- آره... ترجیح میدم بمیرم تا از کسی خواهش کنم .

- به جای مردن فقط کافیه یکم عاقل باشی اونوقت نیاز به خواهش از کسی نیست 

- چرا فکر میکنی عقل کلی ؟

اینو گفتو با حرص دستشو به کمرش زد 

به سمتش رفتم و گفتم 

- من عقل کل نیستم اما تو احمقی ... بهت گفتم وایسا میام کمکت ... اما عاقل نبودی صبرکنی ... اونوقت خودتو به اون روز انداختی ... الانم بهت میگم بیا واحد من ... دیگه میل خودته حرفمو گوش کنی یا نشون بدی به حماقت چقدر علاقه داری...

نگاهش عصبانی تو چشمم چرخید .

فاصلمون یه قدم بود

با انگشت کوبید به سینه ام و گفت

- تو حق نداری بیای اینجا بهم توهین کنی ... اونم فقط بخاطر اینکه به من کمک کردی .

دستم دور دستش قفل شد و گفتم

- من بهت توهین نکردم... من واقعیت هارو گفتم .

دستشو بیرون کشید و با حرص جواب داد

- من احمق نیستم 

- پس مثل یه احمق رفتار نکن ... 

هر دو ساکت و خیره به هم نگاه کردیم . 

میدونم زبونم تنده . میدونم حرفم براش سنگین بود . 

اما نمیدونم چرا دارم انقدر از کارها و رفتارش حرص میخورم . 

فقط میدونم چنان رفته زیر پوستم که نمیتونم بیخیالش بشم . 

نگاهم ناخداگاه از چشم هاش افتاد رو لبش 

گرمای ملائمی از نفس های عمیقش بهم میرسید و انگار داشت دمای هوا رو بالا میبرد 

ترنم لبشو تر کرد و با کلافگی گفت 

- همون دفعه قبل هم اومدم خونه ات اشتباه کردم . 

قبل از اینکه بیشتر از این از کوره در برم و کاری کنم که پشیمون شه ، شونه بالا انداختم و در حالی که به سمت در میرفتم گفتم 

- باشه ... پس بمون همینجا ... 

تا چرخیدم گفت 

- میام ... 

مکث کردم که ادامه داد 

- هرچند میدونم بازم دارم اشتباه میکنم ...

ترنم ::::::::::::

از جواب خودم به امیر شوکه شدم . 

اما وقتی برگشت که بره با وجود تمام بحثی که کردیم حس کردم نمیخوام بره ...

نمیخوام تنها بمونم ...

امیر آروم برگشت سمتم و گفت 

- اگه میدونی داری اشتباه میکنی پس چرا میخوای بیای؟

نگاهش تو چشم هام چرخید ، مثل همیشه تیز و کنجکاو . 

امیر خیلی راحت هرچی راجب من فکر میکردو میگفت . پس چرا من نباید میگفتم. 

برای همین گفتم 

- چون نمیخوام فکر کنی من مثل تو کله شقم .

از این حرفم لبخندی کنج لبش نشست و گفت 

- ببینیم و تعرف کنیم 

چند لحظه دوباره تو سکوت بهم خیره شدیم که بلاخره امیر گفت


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page