35

35


35

به اجبار سرعتمو کم کردم.... جادو حس میشد 

اونم تو زمین مقدس... اما چرا ؟

میتونستم حدس بزنم . لابد زئوس داشت از هیلر محافظت میکرد 

من از هیلر متنفر بودم. اون عامل عذاب رین بود پس جدا از خواست بوروس... منم میخواستم این جادوگر هوس باز رو آدم کنم 

آروم آروم به سمت چشمه رفتم 

حالا به وضوح چشمه رو میدیدم 

یه دریاچه آبی روشن و یه تخت شبیه صدف که هیلر داخلش دراز کشیده بود 

خواستم یه قدم دیگه بردارم که خشک شدم 

یه سایه بزرگ و تیره به سمت هیلر میرفت 

عقب رفتمو دقیق نگاه کردم

اون سایه از تاریکی بیرون اومد و تونستم هیبتش رو ببینم 

این که زئوس بود...

خدای من... زئوس اینجا چکار میکرد ؟

هیلر رو تختش چرخیدو با عشوه گفت 

- بلاخره اومدی... مرد من ...

ابروهام چنان بالا پرید که از پیشونیم داشت خارج میشد 

چی میدیدم؟

زئوس ... خدای خدایان... با هیلر رابطه داشت .

اگه حرا میفهمید... فقط اگه حرا میفهمید ...

زئوس ردای تنش رو به کناری پرت کردو رو تخت خیمه زد 

یه قدم دیگه عقب رفتم

پس بگو چرا انقدر هوای هیلر رو داشت 

اگه میفهمیدن من شاهد این صحنه هستم بدترین عذاب ممکن در انتظارم بود 

من ممنوعه ترین ممنوعه ممکن رو داشتم میدیدم

عشق بازی یه خدا با یه دختر جادو ...

اونم نه هر خدائی ...

زئوس ...

با وحشت کل مسیرو با تمام سرعت برگشتم 

زئوس آماده اجرای طلسم بود

اما وقتی دید دست خالی اومدم عصبانی داد زد

- پس اون لعنتی کجاست ؟

خورمو بهش رسوندم 

بازوشو گرفتم و رو نوک پا بلند شدم

کنار گوش بوروس لب زدم 

- زئوس و هیلر در حال رابطه بودن 

سرمو عقب بردم و به چشم های شوکه بوروس نگاه کردم 

به اطرافمون و طلسمی که بوروس درست کرده بود نگاه کردم و گفتم 

این دیگه اثر نداره... زئوس هوای اون عوضی رو داره... برای همین تا الان زنده مونده

بوروس با عصبانیت و خشم آروم سر تکون داد 

با دندونای بهم فشرده گفت 

- اما من این عوضی رو آدم میکنم 

سر در گم بودم. باورم نیمشد هنوز . کلافه گفتم 

- چطوری؟ کسی نمیتونه با خدای خدایان در بیفته بوروس... میخوای مارو به کشتن بدی؟



Report Page