348

348


تویه لحظع کیفشو انداخت روی زمین 

موهامو چنگ زد و گفت

-...خیلی خوش خیالی...اگه تورو میخواد پس چرا به من میگه بیام اینجا؟ 

مغزم داشت سوت میکشید 

هم از فشار دستای یلدا و هم حرفاش 

چنگ زدم به صورتش ولی زور اون بیشتر بود پوست سرم میسوخت 

حامد سعی میکرد جدامون کنه 

ولی موهام تودستای یلدا بودو نمیتونست کاری کنه 

با سروصدای ما بقیه هم از ساختموناشون اومدن بیرون 

با صدایی که داشت تحلیل میرفت گفتم

-...داری دروغ میگی 

با قدرت بیشتری موهامو کشید و با جیغ گفت

+...دروغ نمیگم...مادرش زنگ زد گفت حامد میخواد منو ببینه بیام اینجا 

محسن بالاخره موفق شد موهامو از دستای یلدا در بیاره

حامد کشوندم عقب 

محسن هم سعی میکرد جلوی یلدا رو بگیره ک بهم حمله نکنه 

حامد گفت

+...آوا حواست به بهار باشه تا برگردم 

با چشمای خونی رفت سمت یلدا 

تاحالا انقدر عصبانی ندیده بودمش 

محسن خواست جلوشو بگیره ولی نتونست 

بازوی یلدارو گرفت کیفشو چنگ زد و کشون کشون بردش 

یلدا جیغ میزد و مقاومت میکرد 

مهیار یه گوشه ریلکس نشسته بود و سیگار میکشید 

کل باغ تو یه سکوت فرو رفته بود 

مادر حامد رنگش از ترس پریده بود 

این نگاهه عصبانی و خشمگین حامد اگه روی منم بود قبض روح میشدم

حامد مستقیم اومد جلوی مادرش ایستاد

خرید فایل کامل بدون سانسور رمان #نبض_دیوانگی از نویسنده به قیمت ۲۲ تومن 👇👇

https://t.me/SJo_sara

Report Page