345

345


لباساشو تنش کردو گفت

-...اگه دید زدنت تموم شد بیا بریم صبحانه بخوریم

+...توبرو منم میام 

لباس عوض کردم واز اتاق رفتم بیرون 

صبحونه خوردیم و رفتیم توباغ 

+...امروز جایی نمیری ؟ 

-...فعلا نه 

+...کی برمیگردیم بابام زنگ زده میگه برگرد 

-...زود برمیگردیم کارای من طول کشید وگرنه قرار نبود انقدر بمونیم 

آوا صدامون کردو گفت مامان باهام کار دارهر

-...بهش بگو نظر من تغییری نکرده نیازی به صحبت کردن نیست 

ناهار خوردیم و تاعصر هرچقدر مامان تلاش کرد باهام صحبت کنه قبول نکردم 

همینم کم مونده که یلدا رو صیغه کنم 

به نیم رخ بهار خیره شدم 

هرچقدرم عاشقم نباشع من که دوستش دارم! .

میپرستمش! .

هیچوقت حاضر نیستم بهش خیانت کنم 

حتی اگه مجبور شم شرکتو از دست بدم بازم همچین کاری نمیکنم 

بهار باتعجب نگام کردو گفت

+...خوبی ؟ چرا قفل شدی رو من ؟ 

-...زن خودمه دوس دارم نگاش کنم مشکلی داری ؟ 

طبق عادتش موهاشو تاب داد و با یه لبخند خوشگل چشمکی برام زد و گفت

+...راحت باش 

-...قولت که یادت نرفته 

آوا سرشو آورد بین ما و گفت

+...چ قولی ؟ 

-...مامان برا تربیت تو کم گذاشته بیچاره اونی که میخواد تورو بگیره 

+...آره والا همه تواناییشو گذاشت برا شازده پسرش تو وقت اضافه یه سری هم به من میزد

-...کم چرت و پرت بگو 

+...بحثو نپیچون چه قولی دادی بهار؟

Report Page