344

344


#کوازار

#۳۴۴

ناخوداگاه با شوک هینی گفتم و نگران به سام نگاه کردم

سام سر تکون دادو گفت

- حق داری بترسی ساتی ... منم ترسیدم ... چون واقعا این حجم از قدرت درونت منو هم شوکه کرد...

دوباره مکث کرد

اینبار آروم تر گفت

- مخصوصا با چیزی که تو ذهنت خوندم

قبل اینکه من بخوام چیزی بگم

آترین گفت

- تو ذهن ساتی چی دیدی؟ 

منتظر جواب سام نموند

به من نگاه کردو گفت

- اصلا چرا اینهمه قدرت رو رها کردی؟ بخاطر اخوان ؟ 

من فقط به آترین نگاه کردم

انگار حرف زدن یادم رفته بود

سام جواب داد

- تاسف ... تاسف بد ترین حس دنیاست... مخصوصا که با خشم ترکیب بشه ... خشم و تاسف خیلی خطرناک هستن و ساتی ... دچار هر دو شد... قدرتش بی محدودیت رها شد و ... شما انرژی رو حس کردین 

آترین با ذوق گفت

- گوی بود دوباره؟ این دفعه چکار کرد؟

با این حرف به من نگاه کرد 

سام هم به من نگاه کرد 

انگار اینبار دیگه باید خودم جواب میدادم

لبخند بی جونی زدم و گفتم

- نمیدونم دقیقا... اما ... ام... خودم درون گوی خودم محو شدم ... بعد یه جایی ظاهر شدم که پر از گوی بود ... اونجا تو یه گوی اخوان رو دیدم . اما تا اون گوی رو گرفتم ... همه چی محو شد و از حال رفتم ...

چشم های آترین گرد شد

شوکه به سام نگاه کرد

لب زد

- اون آینده رو می بینه!؟

از سوال آترین خودم هم شوکه شدم

به سام نگاه کردم

سام اما همچنان آروم بود

فقط لبخند زد و گفت

- نه ...

به من نگاه کرد و ادامه داد

- تو میتونی زمان حال رو ببینی ... مثل یه ستاره دنباله دار که به هر کجا که بخوهد میتونه بره و ببینه ... اما نمیتونه چیزی رو لمس کنه و تغییری روی اون ایجاد کنه ... 

تازه متوجه شدم چی شده بود

سام گفت

- تو با قدرتت... میتونی هر چیزی که میخوای ... هر کجا دنیا باشه رو ببینی... اما ... نمیتونی به اون نقطه منتقل شی یا ...

خودم گفتم

- یا لمسش کنم؟

سام سری تکون داد و گفت

- این قدرتت بی نظیره ...

آترین لب زد

- و البته درد آور ...

Report Page