342

342


۳۴۲

#زندگی_بنفش 

با ابرو بالا مریده برگشتم سمت دکتر و گفتم

- من درسته افسردگی داشتم اما الان که ندارم! 

دکتر لبخندی زد و گفت

- مثل همسرتون که گفتم نمیشه بگیر وسواس فکری داشتم و الان کاملا خوب شدم ، شمام همینطور . افسردگی یا هر نوع عارضه روحی و روانی مثل سرماخوردگی یا گلو درد نیست که بگیره و بعد خوب بشی . 

به نیما نگاه کرد و گفت

- وقتی تو روح کسی این مسائل هست ، برای همیشه هست ، فقط با روانپزشک و روانکاو قابل کنترله وگرنه کامل پاک نمیشه

بازم حرف دکتر قبول نداشتم

دوست نداشتم قبول کنم افسردگی تو ناخداگاه منه و باعث زود رنج شدنم میشه 

اما وقتی به نیاز فکر میکردم

به نیاز و این هما دردسری که داشت

بیماریش و اینکه همش برگشت می کرد

حس کردم منم دارم مثل نیاز در برابر حقیقت مقاومت میکنم

دکتر گفت 

- زایمان داشتید درسته؟ 

سر تکون دادم و گفت

- افسردگی بعد زایمان داشتید ؟ 

همون لحظه که من گفتم نه نیما گفت آره 

برگشتم سمتش

اما به دکتر نگاه کردو گفت

- خانمم با بدن خودش نمیتونست کنار بیاد. چهار ماهگی دخترم ، تشهیص یه بیماری نادر دادن و خانمم اصرار کرد با بجه تنها بره سوئیس برای درمان در حالی که اونجا واقعا بهش سخت گذشت اما بخاطر مسائل مالی شرکت من خودش اینو قبول کرد

دکتر لبخند پدرانه ای زد و گفت 

- دخترم شما یه مادر نمونه ای ، اما یا مادر که به خودش سخت میگیره .

یاد اون روزا تو سرم زنده شد

سخت !

نا سخت نبود ، وحشتناک بود

تو دلم دعا کردم هیچ مادری بچه اش رو روی تخت بیمارستان نبینه و گفتم 

- چاره دیگه نبود ! اما بهبود حال دخترم به نظرم انقدر بهم انرژی داد که افسردگی نگیرم

دکتر لبخند زد 

صدای ساعت رو میزش اومد

تایم مشاوره ما تموم شده بود

دکتر گفت

- بهتره یه جنع بندی کنیم تا جلسه بعد

سر تکون دادم و نیما گفت 

- نمیشه جلسه ادامه داشته باشه من هزینه اش رو بدم ؟

- امکانش نیست آقای رزم آرا. از قبل باید دو تایم رزرو میکردید 

نیما سر تکون داد

دکتر گفت

- امروز متوجه شدید برخی از رفتار های طرف مقابلتون دلیلش بدجنسی یا سوس بازی یا از قصد و قرض نیست! میخوام تا جلسه آینده رو همین موضوع کار کنیم. خر بار رفتاری از همسرتون دیدید که شمارو آشفته کرد با ذکر تاریخ و ساعت و موقعیت اتفاق تو گوشیتون یادداشت کنید و برای من بیارید. 

سر تکون دادم

بازم نیما گفت

- دارو لازم نیست مصرف کنیم ؟

دکتر خندیدو گفت

- نه فقط یکم عشق خرج کنید 

برگشت سمت من و گفت

- مخصوصا شما که حس میکنم میخواید در مقابلش مقاومت کنید

ابروهام بالا رفت

- چطور فهمیده بود

با تردید سر تکون دادم

نیما پرسید

- تو رابطه چی؟

Report Page