342

342


#عشق_سخت 

#۳۴۲

چشم هامو بستمو دوباره سرمو پائین انداختم

نه 

نه 

نه 

اون از پشت این شیشه بخار گرفته متوحه من نشده.

اون بهرامو نمیشناسه 

اون منو پیدا نمیکنه 

در ماشین باز شد 

بهرام سوار شد و گفت 

- خوبی دیبا ؟

مهرداد از جلو ماشینمون رد شد

رفت سوار ماشین خودش شد و من نفس گرفتم 

سر تکون دادم خوبم و لب زدم

- سرده.

بهرام بخاری ماشینو روشن کردو راه افتاد

با سر خوشی گفت

- من همیشه بعد صحبت با سام حالم بهتره... اون خیلی رکه... همینو دوست دارم.

- منم بهترم

- چی گفت بهت ؟

- در مورد تیپ شخصیتی حرف زد و یکم در مورد اعتقاد خودش در زمینه bdsm

بهرام هومی گفت 

خیره به جاده گفت 

- خوبه... ما واقعا باید با هم به یه تفاهمی برسیم

نگاهم کرد و گفت

- تفاهم حالا یا توافق ... چون ...

به جاده نگاه کرد و گفت

- چون من واقعا نمیخوام تو یا بچه آسیب ببینین... از طرفی نمیخوام کیفیت رابطمون بیاد پائین.

آروم سر تکون دادم

اما من اصلا هیچی برام گهم نبود فعلا

جز اینکه.

مهردادو بپیچونم ...

بعد حرف سام حالا شک نداشتم مهرداد فقط میخواد عذابم بده.

اون یه ارباب بود که برده اش فرار کرده

حالا تا منو عذاب نده ول نمیکنه.

تمام اون حرف های مثبتش هم یه دروغ بیشتر نیست

با صدای بهرام یهو به خودم اومدم که گفت 

- باید مقعدتو تقویت کنیم رابطه از عقب به رحمت فشار نمیاره ... 

سریع گفتم

- اما درد و انقباض بدن تو بارداری خیلی خطر ناکه

- اوه لعنتی این یادم نبود ... باید بریم سکس تراپ ...

- لازم نیست... میتونیم از یه ماما کمک بگیریم

- نه از اونا خوشم نمیاد

- چرا ؟

- یه دویت دختر ماما داشتم کلا دو بار باهاش رابطه داستم هر کار میخواستم بکنم میگفت نه برام ضرر داره

مکث کردو گفت

- حتی نمیذاشت مقعدشو بمالم 

بلند خندیدو گفت

- البته من از عقب کردمش بعد کات کردم 

یهو مکث کرد

انگار تازه به خودش اومد

برگشت سمتم و گفت

- ببخشید دیبا... اصلا حواسم نبود تو کنارمی

واقعا ناراحت شده بودم.

حس بدی هم داشتم.

نگاهمو از بهرام گرفتم و گفتم

- شما پسرا پیش هم همیشه از این حرفا میزنین ؟

Report Page