34

34


34

عثمان پرید وسط حرفم و گفت 

- اما نداره هانا... من تا جلو در میرسونمت و صبر میکنم بری داخل . فکر کنم همه جنتل من های آمریکایی همینطوری برخورد کنن... 

با خجالت گفتم 

- حق با توئه ... فقط گفتم شاید اگه بابا اینا تورو ببینن برات بد بشه

عثمان باز ابرو بالا دادو گفت 

- چرا باید برام بد شه. میتونسم حقیقتو بگیم. تو یه دعوا با دوست پسرت داشتی و تصادفی منم اونجا بودم . پس رسوندمت خونه 

مشکوک نگاهش کردمو گفتم 

- قسمت بار رو سانسور کردی؟

عثمان خندیدو گفت 

- نه ... فقط نپرسیدن که بگم 

از جواب زیرکانه اش خندیدمو گفتم 

- باشه پس منم همینو میگم 

عثمان بهم چشمک زدو قلبم ریخت 

بازومو نوازش کردو گفت 

- شب خیلی خوبی بود هانا . واقعا دوست داشتم بیشتر بمونی 

با خجالت خندیدمو گفتم

- برای منم یکی از بهترین شب های عمرم بود. واقعا ممنونم بخاطر همه چی 

عثمان لبخند زدو نگاهش افتاد رو لب هام 

بدون اراده لبمو با دندون گاز گرفتم که عثمان باز هم ابروشو بالا انداخت 

زود لب هامو آزاد کردم و برگشتم سمت بیرون

ماشین ترمز کردو روم نمیشد به عثمان نگاه کنم 

با خجالت گفتم 

- بازم مرسی 

خواستم پیاده شم که عثمان گفت 

- هانا ...

با تردید برگشتم سمتش . لبخند زدو دلم دوباره خالی شد

Report Page