34

34


#پارت۳۴


_من برم دیگه!

با اخم گفت :کجا؟! 


شونه ایی بالا انداختم : خونه م دیگه.

_نمیخواد 


 ای خدا من از دست مامان چیکار کنم اخه؟! 


_کار دارم مادر من!"


_بیخود پدرت الان میاد و شامو در کنار هم میخوریم همین که گفتم !"کلافه دستی تو موهام کشیدم و به اجبار رو مبل نشستم! 


بالاخره شب بابام اومد و در کنار هم سبزی پلو با ماهی خوردیم یه پیتزا هم واسه زیبا سفارش دادم !! کاش به میتونستم به مامانم بگم یکم از غذا رو بده با خودم ببرم!


مطمئنم زیبا از دست پخت مامان خوشش میاد...! بعد از شام با،بابا نشستیم تخته بازی کردن خیلی وقت بود که بازی نکرده بودیم!


مامانم با یه لبخند بهمون زل زده بود...!  


اخرشب بابا رفت بخوابه منم رو به مامانم گفتم 

که میرم !! اونم گفت چند لحظه صبر کن و از سالن خارج شد 


نگاهی به ساعت انداختم حدود ساعت۱ بود هووف فکر کنم تا الان زیبا دیگه خواب باشه!  


یهو مامان با یه ظرف اومد سراغم 


_ بیا پسرم اینو ببر واسه فردا نهارت کم از این فس فودا بخور 


ظرف رو ازدستش گرفتم بوسه ایی رو گونه ش نشوندم :چشم

Report Page