34

34

Succubus written by hdyh

خیلی وقته میخوام سرزمینامون مثل قبل شن کنار هم و متحد

 باید جلوی دشمنامون وایسیم 

خیلی به کمک هم نیاز داریم

بهتره به کارای سرزمین برسم 

خیلی وقت بود دور شدم

صدای در با صدای اسکار یکی شد

-اعلاحضرت


*مالیا*

از پورتال که رد شدم توی حموم بودم

 دقیقا همونجایی که رفتم 

اولین کاری که کردم بال هامو جمع کردم

لباسایی که پوشیده بودمو دراوردم و با لباسای خودم عوض کردم 

کمی موهامو خیس کردم تا طبیعی باشه که حموم بودم

یه حوله هم انداختم رو سرم تا سریع خشک کنم همونطور که سرم پایین بود شروع کردم به حرف زدن

+چه عجب ایندفعه لیدی سیندی غر نزدن بیا بیرون خیلی وقته اونجایی

-وا چی میگی تو که تازه رفتی 

با شوک سرمو اوردم بالا

+تازه؟

-اره باو ده مینم نشده بود

پس گذر زمان تو اونجا خیلی فرق داره با سرزمین ما

-مثل اینکه بت خوش نگذشته ها

+ ها؟ چی میگی؟

-زمان برات دیر گذشته اونو میگم

+اها من برم اتاق 

-باش 

ذهنم درگیره ولی ایندفعه با همیشه فرق داره

جای فکرای همیشگی فقط ایان تو ذهنم بود

چرا؟

اصلا اون چرا ؟

جفت؟

جفت برای من تعریف نشدس با چیزایی که ایان گفت باز هم کامل نفهمیدم

چرا بهم نگفت چجوری کاملاجفت هم میشیم؟

Report Page