34

34

تبدیل شده

لعنتی ... چرا ... چرا اینجوری میشد ! 

ازش فاصله گرفتمو با کلافگی گفتم 

- تو چی هستی کیت ؟! امکان نداره یه موجود عادی باشی 

چشم های خمارش رد تعجب گرفت 

تو نگاهم چشم هاش چرخیدو گفت 

- تو چی هستی ؟ یه خوناشام واقعی ؟

داستان از زبان کیت :

خیره به بروس نگاه کردم

طوری از من فاصله گرفته بود که انگار جزام داشته باشم

با کرختی نشستم رو تخت 

بروس نگاهش چشم هامو میپائید 

با همون حرص گفت

- من خوناشام نیستم... من یه ابر خوناشامم

خواب از چشم هام پرید

برام مهم نبود که اون خوناشامه یا ابر خوناشام 

اصلا مگه اینا باهم فرق داشت

فقط همینکه این یعنی بروس عادی نبود مهم بود 

با ناباوری گفتم

- خوابم ... میدونم خوابم... خوناشام ها وجود ندارن

لبخند پر تمسخری رو لبش نشستو گفت 

- - میخوای خونتو بخورم باور کنی ؟

وشکونی از پام گرفتمو گفتم

- من الان فقط میخوام بیدار شم راحت شم... همیشه این خواب های لعمنتی تا شروع رابطه ادامه داشت . اما این دفعه زیادی طولانی شده

وشکونم درد بدی تو پام پیچوند

اما از خواب بیدار نشدم

به بروس نگاه کردم که اخم کرده بود

اخمش تو دل آدمو خالی میکرد

کلا خودش با این چهره و هیکل ترسناک بود

وقتی اخم میکرد بدتر میشد 

با عصبانیت گفت 

- چه خوابی میدید؟

لحنش از اون حالت هائی بود که نمیشد اطاعت نکرد

لب های من بدون اراده ام جواب داد

- من سالهاست خواب یه رابطه میبینم که با تو تجربه اش کردم....

چشم های عصبانی بوروس رنگ شوک گرفت 

انتظار نداشتم عصبانیتش انقدر سریع بره 

اما با شوک گفت 

- تو خواب منو میدید؟ 

با تردید سر تکون دادمو گفتم 

- الان واقعا خواب نیستم ؟

لبخندی رو لب بروس نشست که متعجبم کردو گفت 

- خوشبختانه خواب نیستی ... تو جفت خونی من هستی ...

فقط نگاهش کردم

جفت چی ؟

جفت !

اینا یعنی چی ؟

بروس به سمتم اومد 

حالا نرم تر شده بود نگاهش 

گونه ام رو نوازش کردو گفت

- نمیدونم کی تورو برای من طلسم کرده... اما ... خواب تو نشون میده خیلی وقته تو مال منی

Report Page