34

34


#پارت۳۴

#قلبی‌برای‌عاشقی


اونا داشتن در مورد کار حرف میزدن و منم دلم میخواست بخوابم حرفاشون بیخود بود...


نگار به نظر دختر خیلی پولدار بود، خیلی زرنگ بود یه جورایی حرف میزد که ادم جذبش میشد 


دختر شیرینی بود اما اینو میدونستم خیلیم زرنگه! با رهام اومدیم بیرون نگاه کوتاهی به من انداخت  


_درمورد این قرار به کسی چیزی نمیگی فهمیدی؟

_بله 

چیزی نگفت و باهم سوار ماشین شدیم و به رفت شرکت حرکت کرد...


روزها پی هم گذشت تا به خودم اومدم دیدم دوماه گذشته و من هنوز هیچ کاری نکردم 

یعنی اصلا سرنخی گیرم نیومد 

حتی اون امیرم ندیدم 


تنها سرنخی دارم قراری پنهونی رهامه ! یکیش با نگار یکیش با یه پسره به اسم علی و محمد 

مشکوک بودن همینطور خوده رهام!  

فقط یه سوال واسم پیش اومده بود اگه این جلسات مخفیانه ست پس چرا منو میبره با خودش؟؟؟ 


مگه نمیگفتن این دیر به کسی اعتماد میکنه!! سوالی بود که فعلا جوابشو نمیتونستم پیدا کنم. 


داشتم درس میخوندم که صدای اس ام اس موبایلم بلند شد 

_ فردا به مدت سه روز شمال میریم 


وااا چرا زودتر به من نگفت؟؟  

سریع نوشتم : من نمیتونم بیام امادگی ندارم!

_قرار نیست کاری کنی که امادگی نداشته باشی همین که گفتم فردا میای!


و بعدش هرچی پیام دادم جواب نداد 

هووودف خداااا... من قراره چه کارا کنم.


( رهام )


_در مورد اون دختر تحقیق کردی؟! 

_بله 

_چی فهمیدی؟!

_کورده ، برای اومدن به دانشگاه خانوادشو دل کرده اومده اینجا 

هیچ کار خاصی نمیکنه بعد از شرکت معمولا میره سرخاک یه نفر 


ابرویی بالا انداخت : سرخاک کی؟!

_احمد اقا 

با شنیدن اسم احمد لبخند محوی رو لبم نشست.

Report Page