34

34


۳۴

#کوازار

دهنم مثل ماهی باز و بسته شد

ذهنم با سرعت اتفاقات رو پیش هم میچید 

اون روز پشت چراغ قرمز و اون خفاش بزرگ !

تو اتاقم و اون صورت سیاه پشت پنجره !

پر های سفید !

بال بزرگی که تو انبار دیدم

حرف سام ! فرشته ای از آسمون سقوط کنه!

حرف سارا ! در مخفی از یه دنیای دیگه! 

و حالا... آترین ... شیاطین ...

آترین بدون توجه به شوک من از پله ها پائین رفت

نمیدونم چقدر ایستادم و به جای خالی آترین نگاه کردم

اما واقعا شوکه بودم

اون بخش رویا پرداز ذهنم با ذوق در حال رقصیدن تو سرم بود و ...

اون بخش منطقی ذهنم مدام فریاد میزد بزن از این خونه بیرون و پشت سرتو هم نگاه نکن .

اما من ایستاده بودم.

ایستاده بودم وسط این آشوب !

ساتی... 

دیوونه شدی ؟! 

این چیزا وجود نداره ...

منظور از شیاطین ، شیاطین واقعی نبود.

منظور از فرشته ! فرشته واقعی نبود! 

انقدر توهم نزن ساتی!

درست فکر کن!

این فقط یه معمای اطلاعاتیه .

فقط برمیگرده به شبکه انرژی!

بشین حلش کن پولتو بگیر و برو .

چرخیدم سمت اتاق .

لپ تاپ رو برداشتم و زدم بیرون

باید سریع تر دستگاه ردیاب رو کار بندازم.

باید یه کلید برای خودم نگه دارم

یه کلید که اگه فهمیدم سام آدم درستی نیست، با اون کل دستگاهو از کار بندازم.

با این افکار رفتم طبقه پائین

بازم کسی نبود

اینا کجا یهو غیب میشدن ؟ 

وارد حیاط شدم

آفتاب رسیده بود به اوج آسمون. 

نور خورشید یه لحظه چشممو تار کرد 

اماپلک که زدم دیدم درست شدو از پله ها تقریبا پریدم پائین 

پا تند کردم سمت انبار 

زیر لب با حرص گفتم

- حداقل شماره یه رستوران هم بهم ندادن نهار بخورم! جواب سوالام پیشکش...


داستان از زبان آترین :

به دور شدن ساتی نگاه کردم

لپ تاپ تو دستش بود و با عجله وارد انبار تجهیزات شد .

واقعا فکر کردم اینبار میره .

میره و دیگه پشت سرشو هم نگاه نمیکنه.

اما اون هنوز اینجا بود!

در حالی که زیر لب غر میزد نهار نداره!!!

واقعا موجود عجیبی بود!

چی تو سرش میگذشت ؟

با صدای سام برگشتم به سمتش که گفت

- یکی قرار بود سر ساتی رو گرم کنه! 

نفس عمیق کشیدم

رو سقف شیرونی نشستمو گفتم

- آخه سوال پیچم کرد ! 

پسر ها از فرصت استفاده کردن

سریع هر دو رو سقف ولو شدن و رابین گفت

- کاش از اول همه چیو بهش میگفتین . بعد هم کار تموم شد حافظه اش رو یکجا پاک میکردین . راحت !

بنیامین گفت

- موافقم !

سام درسته آروم تر شده بود

اما هنوز مشخص بود عصبانیه

نگاهش بین پسرها چرخید و گفت 

- به جای این حرف ها پاشید برید سر کارتون. به اندازه کافی انرژیتون برگشته.

آه هردو بلند شد

اما اونا هم متوجه حال سام بودن 

هر دو بلند شدن و از لبه سقف پریدن پائین

سام با تاسف سر تکون دادو رو به من گفت 

- ساتی چی میگفت ؟

- میخوهست بدونا هدف ما چیه ! وگرنه گفت میرم .

- و تو چی گفتی که موند ؟ 

- گفتم‌هدف ما خیر هست. تصمیم با خودته بمونی یا نه !

یه تای ابرو سام بالا پرید و گفت 

- یعنی میخوای بگی با این جوابت ساتی راضی شد بمونه؟

خندیدم و رو شقف کامل دراز کشیدم

خیره به خورشیدی که هر لحظه حال منو بهتر میکرد گفتم

- نه ! دنبال هویت دشمن ما بود. منم بهش گفتم چه فرقی داره! فکر کن ما با شیاطین میجنگیم ! همین...

نفس عمیق کشیدمو چشممو بستم

منتظر بودم سام چیزی بگه

یه چشممو باز کردم و نگاهش کردم

پشت به من لبه سقف ایستاده بودو دستش به کمرش بود 

آروم گفتم

- سام ؟ 

اما برنگشت سمتم و پرید ...

آهی کشیدم و دوباره دراز کشیدم 

واقعا خسته بودم 

اما خب ... باید برای ساتی نهار میبردم. 

آدم ها وقتی گرسنه میشن قابل تحمل نیستن.

امیدوار بودم سام رفته باشه با ساتی حرف بزنه.

اما دیگه حضورش رو تو خونه و اطراف حس نمیکردم و این یعنی باز رفته بود سر کشی.

روز اول که اومدیم زمین ... همه فکر میکردیم ببه زودی برمیگردیم.

فکر میکردیم کاری نداره اثبات بی گناهی خودمون و جمع کردن اون عوضی ها از زو زمین.

اما الان... 

بعد از گذشت اینهمه سال ...

ما هنوز اینجائیم با مشکلات بزرگتر ...

آدم ها پیچیده تر از تصور ما بودن .

خیلی از آدم ها بیشتر از اینکه خویی شبیه به ما داشته باشن، به شیاطین شبیه هستن !

همین باعث میشه ما هنوز نمیدونیم... دقیقا چقدر دشمن داریم ! 

بلند شدم و مثل بقیه پریدم پائین .

یکم انرژیم برگشته بود.

اما هنوز خیلی راه بود تا خود همیشگیم باشم .

به سمت در خروج رفتم 

وسط اینهمه دردسر ! من باید برم دنبال نهار ساتی! امیدوارم یه رستوران این نزدیکی باشه ... و امیدوارم اونا مثل ساتی ، به تازگی تو مرکز انرژی نبوده باشن .


داستان از زبان سام:

مشکوک بود .

این دختر مشکوک بود !

چرا با وجود این صحبت ها هنوز مونده بود ؟ 

پرواز زیر نور خورشید آروم ترم میکرد 

امروز نیمه ابرو بود و من بالای این ابر های تیکه تیکه، استتار خوبی داشتم .

میخواستم خودم چک کنم ، باید مطمئن بشم ساتی از طرف کسی فرستاده نشده !



سلام دوستان. رمان های مشترک منو از اینجا تهیه کنید

https://t.me/mynovelsell/659

Report Page