34

34


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_34

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


سلام دادمو بدون معطلی وارد شدم

 در رو آروم هل دادم اما بسته نشد میخواستم دوباره ببنندم که چشمم به کفشی زنونه ای که لای در بود خورد



با تعجب خیره به کفش لای در بودم که با یه حرکت در رو هل دادو وارد شد 



از کارش حسابی شوکه شده بودم با اخم بهم خیره شد و گفت :

×پس تویی که خودتو انداختی وسط رابطه ما 


اصلا متوجه نمیشدم راجب چی صحبت میکنه سوالی بهش خیره شده بودم که پیتر به سمتمون برگشت و رو به اون دختر گفت :

_تو اینجا چیکار میکنی ؟


×اومدم ببینم بخاطر کی منو بچه اتو ول کردی


از حرفاش دهنم باز و بسته شد و به پیتر خیره شدم که با اخم و اعصبانیت بهش نزدیک شدو سرش فریاد زد :


_ از اینجا برو بیرون هلن


از چهره و صدای بلند پیتر ترسیده بودم نگاهمو از پیتر گرفتمو به اون دختری که تازه فهمیده بودم اسمش هلن نگاه کردم 



از تمام جزئیات صورتش میشد فهمید که حسابی ترسیده اما با احساس سنگینی نگاهم سعی کرد رو بهم کرد و گفت :

×زیاد خوشحال نباش یه روزی همین رفتار رو با خودت میکنه وقتی که یه بچه ازش توی شکمت داریو خیلی ...


پیتر نذاشت حرفش تموم شه و با یه حرکت بیرون انداختش و در رو بست


نفسشو محکم بیرون داد و به سمت پذیرایی رفت ، روی اولین مبل نشست و کلافه دستی لای موهاش کشید


با قدم های آروم به سمتش رفتمو گفتمو :

+حالت خوبه ؟


سری تکون داد که ادامه دادم ؛

+میرم برات آب بیارم 


بدون این که منتظر جوابی ازش باشم به سمت آشپز خونه رفتمو یه لیوان آب یخ از آبسرد کن یخچال ریختم


با قدم های آروم پیشش رفتمو لیوان آب رو به سمتش گرفتم


لبخند ساختگی بهم زد و لیوان رو ازم گرفت ، روی مبل کناریش نشستم که لیوان آب رو به کل سر کشید و ازم تشکر کرد 


لبخند بی جونی بهش زدم که گفت :

_ بخاطر حرفی که هلن بهت زد واقعا متاسفم اون دوست دختر قبلیمه حدود دو ماه پیش با یکی دیگه دیدمشو از همون روز دیگه همه چی بینمون تموم شد اما اون فکر میکنه می تونه با چندتا دروغ همه چی رو درست کنه



از شنیدن این حرفاش بغض کردم دقیقا یاد صحنه ای که ادوارد رو با ربکا دیدم افتادم

هنوز هم برام سخت بود باورش

ادوارد توی تمام آرزوهام بود اما کاری کرد که حتی آرزوهام برام مردن ...


توی فکر بودم که پیتر دستشو جلوی صورتم تکون داد و گفت :

_حواست کجاست ؟



لبخند تلخی زدمو گفتم :

+حرفات منو به خاطره تلخی که از خیانت داشتم برد 


قبل از این که پیتر چیزی بگه گفتم :

+اما اون میگفت که ازت باردار 


پیتر با صدای بلند خندید و گفت :

_درسته اما این داستانی که ساخته زیادی قدیمی شده 

نمیدونستم چی بگم که پیتر با دیدن چهره جا خورده ام گفت :

_مهم نیس ، اتاق کار رو که یادته از امروز اونجا مشغول میشی امروز هم چندتا پرونده هست که باید به حساب هاشون رسیدگی کنی 



باشه ای گفتمو به سمت دفتر کار پیتر رفتم


پشت میز نشستمو مشغول شدم


چند ساعتی گذشته بود که تمام پرونده ها رو تموم کردم 

کامل به صندلی تکیه دادمو بدنم رو کشیدم تا خستگیم بیرون بره


نگاهی به ساعت کردم هنوز یک ساعتی به تموم شدن ساعت کاریم مونده بود 


از پشت میز بلند شدمو از اتاق کار بیرون اومدم ، نگاهی به پذیرایی انداختم اما نبود 


با صدای تقریبا بلندی صداش کردم اما جوابی نشنیدم

به سمت اتاق خوابش رفتمو در زدم 

انگار توی خونه نبود محکم تر رو زدم که پیتر با یه حوله که دورش پیچیده بود در رو باز کرد 


نگاهم روی بدن لختش افتاد و آب دهنمو قورت دادم

با حس سنگینی نگاهش روی خودم نگاهمو از بدنش گرفتمو توی چشماش خیره شدم که لبخند معنا داری بهم زد



سریع به خودم مسلط شدمو گفتم :

+من پرونده ها رو تموم کردم اگه کاری دیگه ای نداری من ...


نزاشت ادامه حرفمو بزنمو گفتم :

_چند دقیقه صبر کن خودم میرسونمت


باشه ای گفتمو توی پذیرایی منتظرش شدم خیلی زود اومد و گفت :

_اماده ای ؟


نگاهی به تیپش انداختمو لبخند رضایت بخشی بهش زدم واقعا خیلی خوشتیپ بود


Report Page