#34
#رمان_برده_هندی 🔞 #قسمت_34
خم شد و منو توی بغلش گرفت .
هاج و واج بهش خیره شده بودم که توی وان نشست و منو توی بغلش نشوند.
منو به سینه اش تکیه داد و دستاش روی پاهام فعال شد. حرکت ملایم دستاش باعث شد ریلکس بشم و توی بغلش راحت بشینم.
بعد از چند دقیقه کم کم دستاش بالا میومد و سرشو توی گردنم خم کرد.
نفساش باعث شد شونمو بالا ببرم. با این کارم سرش بین شونه و سرم محصور شد.
دستاشو روی سینه هام گذاشت و فشار داد. لبمو گاز گرفتم تا صدام درنیاد.
ارباب لباشو روی شونه ام گذاشت و با ولع مکید که دلم ضعف رفت.
لباشو حرکت داد و توی گردنم فرو برد و بوسه های ریزی روش نشوند.
چشمامو بسته بودم و به هیچی فکر نمیکردم!!!
زبونشو روی شاهرگم کشید که آه بلندی کشیدم و صدام توی حموم پیچید.
جون کشداری و گفت و به جون گردنم افتاد.
گازهای ریزی که میگرفت صدامو بلند کرده بودن یهو دست توی موهام کرد و بهشون چنگ زد. سرم به طرفش چرخید.
چشمای خمارش روی لبای خیسم قفل شد . سریع خم شد و لبمو بین لباش قفل کرد.
بی اراده به مچ دستش چنگ زدم که عمیق تر لبمو بوسید.
نمیدونم چقد توی اون حال بودیم که ارباب ازم جدا شد و پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد. با نفس نفس و صدای ارومی گفت:
_حیف که بخیه داری و گرنه تا الان جر خورده بودی برده کوچولو از حرفش لرزیدم که بلند خندید...