336

336



۳۳۶

امکان نداشت تو این حال نیما بگم نیاز چی گفته

گوشیو گذاشتم تو جیب مانتوم و گفتم 

- چرت و پرت.

چی داره بگه ! 

نیما یواش دستشو برد سمت جیبمو گفت

- بده ببینم 

زدم رو دستش و گفتم 

- فضولی موقوف 

گوشیم ویبره خورد

سریع بلند شدم و جواب دادم

نگار بود

نیما هم بلند ش  

خودمونو مرتب کردیم و نگار رسید بالا 

با خجالت به من ن.اه کردو سلام کرد

اما تا نیمارو دید سر تا پا سرت شد

نیما گفت

- از سعید چه خبر ؟ آشتی کردین ؟ 

نگار نگاهش گرفت 

رفت سمت مبل ها و گفت 

- نه ... یعنی نمیدونم...

به من نگاه کردو گفت

- برید زودتر دیرتون نسه. اومدین حرف میزنیم

فهمیدم معذبه حرف بزنا

برای همین فقط بهش گبتن برای خودش چای بریزه

میوه هم حاضر کرده بودم براش و غذای امیسا رو هم بهش نشون دادمو زود از خونا زدیم بیرون

نیما گفت 

- دیروز فکر کردم شاشتی میکنن

- منم 

-سعید کم کاری میکنه 

مشکوک بهش نگاه کردم

نیما گفت

- نباید بزاره نگار زیاد فکر کنه باید مرد عمل باشه

با این حرفش یهو یاد اولین رابطمون و پاره شدن افتضاح پرده ام و درد و خون ریزیش افتادم

قلبم درد گرفت 

چیزی نگفتم

میدونم نیما منظورش اون اتفاق نیست اصلا

اما تو ذهنم اون مرور شده 

نیما خواست بشینه پشت فرمون

سریع دستشو گرفتم

سوئیچ رو ازش گرفتم و گفتم

- بشین کنلر .شرط رفتن اینه 

اخم کرد 

منم اخم کردم سر تکون دادم برو کنار 

خودم در ماشینو باز کردم و نیما مجبور شد بره سمت دیگه بشینه

عادت به رانندگی با این ماشین نداشتم

اما اگه یه کلمه میگفتم سختمه نیما منو میذاشت کنار و خودش مینشست

برای همین صندلیو تنظیم کردم.

آینه هارو مرتب کردم و راه افتادم. 

دعا کردم ترافیک نباشه زود برسیم.

با اینکه عصر بود اما خدا انگار دعای منو شنید

زود تر از انتظارم رسیدیم

تمام مسیر نیما چشم هاشو بسته بود

این حرکتش بهم آرامش میداد

چون اگه حس میکردم رانندگی منو زیر ذره بین گرفته بهم میریختم .

پارک کردم و پیاده شدیم

با ورودم به ساختمون خاطرات قدیمم زنده شد

چقدر میومدم مشاوره

اصلا یه دلیل نوشتن زندگیم حرف مشاورم بود

بهم گفت اتفاقات زندگیتو بنویس تا از زاویه دیگه ماجرا رو ببینی اینجوری بهتر میتونی رفتار کنی!

این حرفش واقعا جواب داد و بهم کمک کرد 

وارد سالن اصلی شدیم و نیما گفت

- چقدر شلوغه ! 

به سمت میز منشی رفتم و اسم و فامیل هر دمون رو گفتم 

نیما خواس حق مشاوره رو کارت بکشه که یه نفر گفت

- به به جناب دکتر رزم آرا ... مهمان ما باشید ...

سلام دوستان. لینک رمان #کوازار پرستو دوباره میزارم براتون 👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015

خوشگلا میگید معرفی کن ببینیم چیه بخونیم. من فقط میگم شما باید بخونید چون محشره محشر 😍💜💜💜💜💜😈

Report Page