336

336


به سینه های نارس و اندام دخترونه اش نگاه کردم

این دختر خیلی کوچولو بود برای یه کلاب BDSM . 

به سمتش رفتم و گفتم

- من از خشونت خوشم نمیاد ... اما دیر ارضا میشم... چیزی بلدی؟ 

با ترس فقط نگاهم کرد 

کلافه گفتم

- بلدی بخوری؟

چشم های درشتش گرد شد و لب های کوچولو و سرخش شکل یه او به خودش گرفت .‌ نفس عمیق کشیدم. باید باهاش چکار میکردم ؟ رو به روش ایستادم. دستم رو بین پای لختش کشیدم و واژن تازه و سفتش رو دست کشیدم.

دلم میخواست همین الان هولش بدم رو تخت. پاهای ظریفشو باز کنم و خودمو بی ملایمت واردش کنم تا خیسی و گرماش حالمو بهتر کنه.

تو گوشش گفتم 

- دختر که نیستی؟


رمان جدید #ساحل به اسم #کوچولو_دلربا رو اینجا بخونید. رمانی کاملا بدون سانسور و مناسب بالای ۲۲ سال

https://t.me/holo_tel/13750


#نگاریسم

#۳۳۶

به مامان نگاه کردم‌

اونم نگاهم‌کرد

آروم گفتم

- میخوای چی بگی مامان؟ که مادر سعید عقده ایه ؟ که قراره زندگی من خراب شه؟ آره؟

مامان ابروهاش بالا پرید

پیش دستی هارو گذاشتم رو اوپن و گفتم 

- چرا تو یکم حامی من نیستی که خوشحال باشم؟ فقط نفوس (نفوث؟!) بد میزنی و تو دلمو خالی میکنی .

عصبی شده بودم.

قبل اینکه مامان چیزی بگه

خودم بلند گفتم

- اصلا همین افکار منفیت باعث میشه همشچیزای منفی بیاد سمتمون

با این حرف به حالت قهر رفتم تو اتاق

در رو بستم و نشستم پشت در 

خسته بودم

خیلی خسته تر از همیشه

انگار انرژی درونم تخلیه شده بود 

سرم که داشت میترکید رو بین دستام گرفتم

چشم هامو کمی بستم که گوشیم ویبره زد

بلند شدم

گوشی نگاه کردم

سعید یه پیام بلند بالا برام نوشته بود

- سلام نگار

میدونم امروز ناراحت شدی

اون از پدر بزرگام 

اون از حرف های مادرم

اینکه خواستگاری رو یهو بله برون کردن

برای مهریه که نذاشتن نظر تو بشه

یا تاریخ عقد و عروسی!

حتی اینکه عمه ام اون حرفو زد 

من برای همه شرمنده ام

میدونم حتما مادرت اینا ناراحت شدن

اما ممنونم که سکوت کردین

دعوا راه نیفتاد

میدونم نمیتونم بهت بگم قول میدم خانواده ام بهتر شه

فقط میتونم بهت قول بدم 

خودم از هیچ کاری برای خوشحالیت کوتاهی نکنم

لبخند محوی زدم.رو تخت نشستم و اشکم راه افتاد

حرفای سعید بعد حرفای مامان داغ دلمو تازه میکرد

حس میکردم دارم اشتباه میکنم

این خانواده منو بیچاره میکنه

اما نمیتونستم از سعید بگذرم

به گوشی خیره بودم

اما هیچ جوابی نداشتم بدم

باید اول با خودم کنار می اومدم

برای همین نوشتم

- مرسی سعید که انقدر خوب میبینی. امیدوارم بتونیم دوتایی و بدون نیاز به دیگران زندگیمون رو بسازیم

پیام رو ارسال کردم که در اتاق باز شد و مامان شاکی گفت

- نگار این تیکه کاغذ چیه تو خونه!


برای خرید عضویت و خوندن پارت های جلو تر و دریافت فایل کامل در انتهای رمان بدون سانسور به ایدی

@ng786f

پیام بدید. هزینه عضویت ۲۰ هزار تومن هست 💛

Report Page