332

332


#کوازار

#۳۳۲

نگاهم تو چشم هاش چرخید

اون برای درک مرگ و زندگی خیلی کم سن بود

خیلی جدید بود 

خیلی احساساتی بود 

دستم رو قاب صورت ساتی کردم و گفتم

- میدونم چه حسی داری ... اما گاهی هیچ راه حلی وجود نداره

پلک زد

اشکش ریخت و گفت

- اونا بخاطر من مردن

ناخوداگاه با عصبانیت گفتم

- نه ... اونا بخاطر اخوان مردن و تو بخاطر اونا اخوان رو پیدا میکنی 

فقط نگاهم کرد و گفتم

- اونا ... و خیلی از آدم های بیگناه دیگه ... هر روز میمیرن... آسیب میبینن و زجر میکشن ! تو نمیتونی این درد و رنج رو تموم کنی ... مگه اینکه اخوان و ارتباطش با اهریمن رو نابود کنی 

لب هاش رو به هم فشرد 

پلک زد

اما اینبار اشکی نریخت

آروم سر تکون داد و گفت 

- فهمیدم ... اما ... همه چی نابود شده 

حضور رابین و بنیامین رو پشت سرم حس کردم

گونه های ساتی رو رها کردم

هرچند دوست داشتم لب هاش رو ببوسم و بعد عقب برم

اما یه گام عقب رفتم و گفتم

- یه پایگاه جدید ... سیستم های جدید ... و ...

به سارا نگاه کردم و گفتم

- یه هویت جدید 

سارا نگران ابروهاش بالا پرید و گفتم

- هویت جدید ؟

سری تکون دادم

به ساتی نگاه کردم که دقیق خیره به من بود و توضیح دادم

- حالا که ساختمونتون منفجر شده فرصت خوبیه همه فکر کنن تو مردی ... جون تو دیگه هرگز نمیتونستی به زندگی قبل برگردی

ساتی سر تکون داد و سارا گفت

- منم هویت جدید میخوام

نگاهش کردم و گفتم

- تو باید با میلاد ازدواج کنی و بری از اینجا

سارا و ساتی هر دو هم زمان گفتن 

- نه 

سوالی به هر دو نگاه کردم که ساتی گفت

- سارا قرار نیست ازدواج کنه

سارا سری تکون داد و گفت

- من نمیخوام برم . منم هویت جدید میخوام ... تازه میتونم کمکتون هم بکنم !

اینبار من و ساتی بودیم که هر دو همزمان گفتیم نه!

سارا شاکی نگاهش بین ما چرخید و گفت

- یعنی چی نه؟

ساتی برگشت سمتش و گفت 

- تو میری از ایران برای ادامه تحصیل ... اما با میلاد ازدواج نمیکنی تا وقتی انقدر دو دلی و شک داری ! 

سارا شاکی تر گفت

- نه ... من میخوام پیش تو بمونم... نمیخوام برم. نمیخوام درست بخونم. من میخوام اینجا باشم و به تو کمک کنم ...

ساتی خواست جواب بده

اما قبل اون بلند گفتم

- کافیه ... این بحث جاش الان نیست

با این حرف هر دو به من نگاه کردن

اما من برگشتم سمت پسر ها و گفتم

- یه عمارت غیر قابل نفوذ جدید لازم داریم... با پوشش مناسب ، ضد ردیابی و مجهز 

هر دو سر تکون دادن و پریدن

با رفتن اونا برگشتم سما دختر ها و گفتم

- خب ... حالا من میپرسم شما جواب بدین

هر دو سکوت کردن

رو کردم به ساتی و گفتم

- تو اول به من جواب بده ساتی ... دقیقا دلیلت برای ترک اتاق مبنا ... و بی توجهی به حرف من چی بود ؟

Report Page