33

33


۳۳

رمان #کوازار 

به قلم پرستو.س(پونه سعیدی)

آترین با صداب خیلی کوتاهی گفت 

- سام... میخوای حافظه ساتی رو پاک کنم ؟ 

نفسمو با حرص بیرون دادم 

- میخوام اما فعلا نمیشه ! 

- بخاطر انرژیش میگی؟

سر تکون دادم و گفتم

- دقیقا و فعلا ما شدیدا به این ردیاب نیاز داریم. پس اگر میخوای کاری کنی فقط زودتر جمعش کن ... بعد یه فکری برای ساتی میکنم .

آترین سری تکون داد و رابین گفت 

- حمله بعدی رو چکار کنیم. ما همه خیلی خسته ایم 

بنیامین گفت 

- ما حتی توان تمرین هم نداریم چه برسه حمله.

میدونم حق با پسر هاست 

اما با وجود ساتی نمیشد کاری کرد 

آترین گفت 

- من سر ساتی رو گرم میکنم شما تو حیاط یکم آزاد باشید 

پیشنهاد بدی نبود

خودمم باید آروم میشدم

سر تکون دادمو گفتم

- خوبه منم آروم شدم میام بالا با ساتی حرف میزنم 

آترین باشه ای گفتو رفت سمت پله ها

به پسر ها اشاره کردم بریم بیرون.

نیش هر دو تا بناگوش باز شد 

واقعا مثل دوتا پسر بچه میموندن! نه دوتا فرمانده! 


داستان از زبان ساتی :

با استرس عرض اتاق رو قدم زدم

خدایا خدایا نکنه گند زده باشم

نکنه وسط یه مافیا باشم

نکنه هدف این پروژه به خلاف بزرگ باشه؟

آره همینه!

خلافکارا همیشه پول بزرگ دارن

شک ندارم سام هم یه خلافکار بزرگه

با اون ظاهر متفاوتش !

همه چی یه پوشش باید باشه! 

لعنتی...

باید برم قبل اینکه دیر شه 

برگشتم سمت در 

اما آترین تو قاب در بود

چهره اش خسته و بیحال بود

از اون لبخند همیشگی و برق چشم هاش خبری نبود 

تکیه داد به قاب در و گفت 

- سام یکم آروم شه میاد باهات حرف میزنه .

به سمت در رفتم و گفتم

- دیگه لازم نیست . من دارم میرم

دستشو زد به سمت دیگه چهارچوب در و راهمو بست

با عصبانیت نگاهش کردم

اما آترین آروم بود

نگاهمون قفل شدو گفت 

- اگه بری هرگز نمیفهمی این کوازار ها برای چی اتفاق میفته! 

شوکه گفتم

- کُو ... کوآ ... کوآزار؟!

آترین سر تکون داد 

این اسم برام آشنا بود 

بدون اینکه دستشو برداره گفت 

- این نقاط نورانی مرکز رها سازی انرژیه ... بهش میگن کوازار ! تو کل جهان هستی اتفاق میفته .

با این حرف آترین چراغ ذهنم روشن شد‌.

یادم اومد کجا شنیده بودم.

تو کلاس نجوم !

کوازار ها ! 

نقاط نورانی ناشناخته با انرژی فوق العاده زیاد!

اما این نقاط تو کهکشان اتفاق میفتاد نه رو زمین .

آترین سکوت منو که دید گفت 

- دوست نداری این معما رو حل کنی؟ دوست نداری دو سال از عمرت به نتیجه برسه ؟ 

عصبی نفس عمیقی کشیدم و دوباره این عطر ...

لعنتی این عطر عجیب اینجا هم حس میشد.

انگار این عطر تو نفس سام بود و حالا به لباس من نشسته بود .

دستمو به سینه زدمو گفتم

- معلومه میخوام ! اما من تا ندونم هدف شما چیه نمیخوام با شما همکاری کنم! خیالت هم راحت ... هیچ چیزی از صحبتمون رو لو نمیدم .

آترین پوزخند زد 

از این حرکتش جا خوردم 

دستشو برداشت و گفت 

- باشه ... برو ... اما اون دلار هایی که بردی برگردون و دفعه بعد که یه کوازار رو سقف ساختمونتون اتفاق افتاد حتما در و پنجره هارو قفل کن ! 

ابروهام بالا پرید 

با تردید گفتم

- کوازار ها خطرناک نیستن! هیچوقت برای کسی خطری نداشتن! 

آترین لبخند خسته ای زد

از قاب در جدا شد و گفت

- آره ... نداشتن‌‌... اما دلیلی نداره الان هم نداشته باشن. خودت هم متوجه شدی اونا تغییر کردن .

مکث کرد

حق با آترین بود

منم متوجه این تفاوت شده بودم .

آترین دوباره گفت 

- هدف ما خیره ! شر نیست . بیشتر از این نمیتونم بهت بگم. حالا تصمیم با خودته‌.

با این حرف به سمت پله ها رفت 

لعنتی ...

چرا تصمیم گرفتن انقدر سخت بود

بلند گفتم

- حداقل بگو با چه گروهی میجنگین ؟ هویت اونا چیه!

آترین برگشت سمتم 

 دقیق نگاهم کرد

آروم گفت 

- چه فرقی میکنه ساتی؟ شَر ، شره ! مهم نیست اسم یا هویتش چیه!

محکم گفتم

- میخوام بدونم . شما با چه گروهی میجنگین؟

لبخند بی جونی زد و گفت 

- تو فکر کن شیاطین ! ما با شیاطین میجنگیم !


دوستانی که دنبال کانال بنفشه بودین. اینم لینکش

https://t.me/joinchat/AAAAAEKMAbtTh3CgrGmwag

Report Page