33

33


میخواست به سمت ماشین بره که دستشو گرفتمو گفتم ؛

_بیا یکم قدم بزنیم


کلافه نفسشو بیرون داد و پشت سرم کشیدمش ده دقیقه ای راه رفتیم که به اسکله کاپیتان رسیدیم 


به سمت کشتی چوبی و تقریبا بزرگ کاپیتان که با ریسه های نور سفید و بنفش تزئین شده بود رفتیم


+اوه خدای من نگاه لوکاس چقدر دوست داشتنیه .!


_تو خوشت اومده ازش ؟!


+معلومه که خوشم اومده


_ پس بیا سوارش بشیم


+اما ما که صاحبش رو نمیشناسیم ممکنه دردسر بشه ...


با یه حرکت بغلش کردمو به سمت کشتی رفتم 


وارد کشتی شدمو به شاگرد کاپیتان که داخل کشتی بود اشاره کردمو لنگر رو جمع کرد و پیاده شد


به سمت میزی که روی عرشه بود رفتیمو لورا پایین گذاشتم


با حیرت و ذوق به اطرافش نگاه میکرد که بهش چشمکی زدم


+تو واقعا فوق العاده ای لوکاس 


فاصله بینمون رو پر کرد و خودشو تو بغلم جا داد


سرشو از روی سینه بلند کردمو به لباش خیره شدم


که خودش فاصله بینمون رو پر کرد و شروع به بوسیدنم کرد


نرم لباشو میبوسیدم که خیلی زود ازم جدا شد و به سمت میز رفت .


+فکر همه جاشو کردی ؟!


_دقیقا !


صندلی رو براش بیرون کشیدمو نشست 

روبه روش نشستمو گفتم:

_بهتر شام رو زودتر بخوریم تا سرد نشده 


کمی از ماهی مخصوص با سالاد توی بشقابش گذاشت و گفت :

+دلم میخواد همه اشونو بخورم اما نمیخوام برنامه غذاییم خراب باشه


بطری شامپاین رو باز کردمو لیوانش رو پر کردم


مشغول خوردن شام بودیم که تو چشماش نگاه کردمو گفتم:

_میدونی حتی با نور شمع هم زیبایی !


فقط لبخندی زد که ادامه دادم ؛

_وقتی نگات میکنم حس میکنم چشمات منو جادو میکنه

دست از غذا خوردن کشید و گفت :

+ میشه قدم بزنیم تو کشتی 


سری تکون دادمو بلند شدم


کل عرشه و سالن های کشتی رو قدم زدیم که چشمم به تختی تقریبا پهنی که برای آفتاب گرفتن بود خورد


 نزدیک نرده های انتهایی کشتی بودو چند قدم بیشتر با ما فاصله نداشت

به سمتش رفتمو خودمو روش دراز کشیدمو دست لورا رو کشیدم که تو بغلم افتاد 



حرکت آروم کشتی روی دریا حس خیلی خوبی بهمون میداد ...

لورا بین پام نشست و دستامو دورش حلقه کردم

+چه باد خنکی میاد !


_ این فصل از دریا همیشه اینقدر خنک و آرامش بخشه .


+خیلی خوب شد که امدیم اینجا تا اون رستوران های لوکسی که کل حواست باید به غذا خوردنت باشه !


_خوشحالم که خوشت اومده .


+مگه میشه خوشم نیاد با این همه تزئین ریس های نور واقعا همه چیز عالیه


_ اگه دختر خوبی باشی بازم میارمت


خندید و گفت:

+این بستگی به تو داره 


چیزی نگفتمو به صدای دریا گوش سپردم بعد از چند سال دوباره حس آرامش رو تونسته بودم کنار لورا تجربه کنم


چشمامو بسته بودم که گفت:

+حس میکنم الان سال 1950 هستیم !


_چرا همچین حسی داری؟!


+بخاطر این کشتی چوبی و سادگی زیبایی که امشب دیدم


سرشو به سمت خودم چرخوندمو گفتم:

_اما من تنها زیبایی که امشب دیدم تو بودی !


توی چشمام خیره شد و گفت ؛

+ خیلی دوست دارم هر اتفاقی که افتاد به حسم شک نکن !

با تعجب پرسیدم؛

_چه اتفاقی ؟!

+هرچی ...

_ چیشد که من اینقدر دیونه وار عاشقت شدم ؟

لبخند زیبایی زد و لباشو روی لبام گذاشت


خیلی نرم شلوع به بوسیدنش کردم که دستشو روی بازوهام کشید


روی تخت خوابندمشو روش خیمه زدم همونجوری که میبوسیدمش گفت :

+تو خسته نیستی ؟!

_چرا اما ترجیح میدم خسته تر شم 

+پس کمکت میکنم

تو گلو خندیدم که با ولع شروع به خوردن لبام کرد


سرمو تو گودی گردنش فرو کردمو شروع به خوردن و بوسیدنش کردم 

دستشو به سمت لباسم اورد و دکمه هاشو یکی بعد از دیگری باز کرد

Report Page