329
دیشب پارت سوپرایز داشتین ها
۳۲۹
نیما بازم جواب نداد
واقعا حالم بد بود
با فکر به اینکه کجاها ممکنه باشه فکر های مسموم اومد تو سرم
نکنه نیما برا باز با کسی بخوابه
من طردش کردم باعث بشه ازم دور شه
هزاران فکر اومد تو سرم
رفتم تو سرویس و بالا آوردم
خودم آدم قهر و دعوا نبودم
اما ناخواسته اینبار به این راه رفتم
خیلی حالم بد بود
حس کردم نمیتونم راه برم
چشمام سیاه بود
دستمو گرفتم به دیوار و ایستادم
یهو دستس زیر پام و دور کتفم حلقه شدو بلندم کرد
عطر نیما بود
خداروشکر کردم
لب زدم اومدی
منو گذاشت رو تختو گفت
- چت شده؟
چشمام تار میدید
لز زدم آب قتد
چشممو بستم.با شیرینی لبم و گلوم یکم بهتر شدم
نیما نشست کنارم و گفت
- بریم بیمارستان؟
- نه... خوبم... شام نخوردم فشارم افتاد
موهامو از رو صورتم زد کنار
بوی سیگار میداد
آروم گبتم
- چرا جواب تلفن ندادی؟
- شارژش تموم شد خاموش شد.
- کجا بودی؟
- تو ماشین
- چرا انقدر دیر اومدی
- گفتم بخوابی راحت ...
اخم کردم
جون نداشتم.اما عصبانی گفتم
- من بی تو راحت میخوابم؟
نگاهشو از من گرلت
در حالی که لباسشو رفت عوض کنه گفت
- اینطور به نظرم اومد.
میتونستم داد بزنم
میتونستم تمام اتفاقاتو براش مرور کنم
اما میدونستم بی فایده
فردا نوبت مشاوره داریم. فقط گفتم.
- اشتباه فکر کردی ...
برگشت سمتم و گفت
- انکارش میکنی
با تکون سر گفتم نه .اومد سمتم و گفت
- پس الان بیام پیشت بخوابم مسکل نداری؟
- نه
- اگه بخوام ببوسمت ؟
لب هامو به هم فشردم
با تکون سر گفتم مشکلی نیست.
میدونستم میخواد بهم ثابت کنه من اونو از خونه بیرون کردم
اما نمیخواستم کم بیارم
نیما گفت
- حتی رابطه بخوام ؟