328

328


328

با تردید گفتم 

- تو از بچه خوشت نمیاد سیاوش؟

بدون نگاه کردن بهم گفت 

- نه... حداقل فعلا 

چیزی نگفتم 

چون منم فعلا قصد بچه دار شدن نداشتم که بخوام بحثش رو باز کنم 

تو سکوت اداما مسیر رو رفتیم 

انتظار داشتم بریم دفتر سیاوش

اما یه ساختمون جدید بود 

با هم پیاده شدیم و رفتیم بالا 

ساختمون شیک و مرتبی بود 

آروم پرسیدم

- اینجا کجاست ؟

- دفتر رضا

- بار اون هم به مشکل خورده ؟

- اون کار انتقال انجام میده. باز منو داشت میاورد به مشکل خورد 

- آها... نباید بری گمرک ؟

- فعلا نه 

دیگه وارد شدیم و سوال نکردم 

اما خیلی سوال داشتم 

رضا منتظرمون بود 

سلام کردیم و نشستیم 

سباوش و رضا سر گرم صحلت شدن 

منم گوشیمو بیرون آوردم به سلما پیام دادم

- سلام سلما چطوری ؟ کجایی ؟ 

مسیجم دلیورد شد

اما جواب نداد

منم سر گرم کاتالوگ های روی میز شدم

اکثرا کاتالوگ کاستوم های مختلف بود 

) کاستوم یه لباس مخصوص تحریک تو رابطه است. مثلا لباس سگسی پرستار یا معلم یا بادی سکسی مدل خرگوش ) 

داشتم تو کاتالوگ ها میگشتم که یه کاتالوگ وکبوم سینه پیدا کردم

مشغول خوندنش شدم دبدم نوشته هیچوقت نباید اجازه بدین سینه های مکیده شدا توسط دستگاه کبود بشن . خیلی خطر ناکه و احتمال مرگ داره 

ناخداگاه با شوک به سیاوش نگاه کردم و گفتم 

- این کاتالوگ هارو هم ترجمه شده تو بسته ها میزارین ؟ نوشته خطر مرگ داره ها

اونام که جدی در حال بحث بودن هر دو با تعجب به من نگاه کردن

تازه متوجه شدم چکار کردمو جلو رضا راجع به چی حرف زدم


سلام دوستان خبر جدید دارم براتون. رمان #نگاه که معرفی کرده بودم تموم شد میتونین از اینجا فایل کاملشو تهیه کنین 👇👇👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page