328

328


سلام بنفش های من 💜💜💜💜💜 اینم سوپرایز شبانه اختصاصی کانال زندگی بنفش 😍💜💜


۳۲۸

سر در گم بودم

احساساتم با منطقم نمیخوند 

یکم‌گذشت نیما اومد تو اتاق 

امیسا همراهش نبود و به من که رو تخت نشسته بودم نگاه کرد

میتونستم از چشم هاش بخونم ناراحته

شرمنده نگاهمو ازش گرفتم

اومد رو تخت رو به روم نشست

صورتمو چرخوند تا بهش نگاه کنم و گفت 

- چی شده؟ 

باز نگاهمو دزدیدم و گفتم 

- نیما خودمو درک نمیکنم. بیا حرف نزنیم تا فردا پیش مشاور 

نیما سکوت کرد

نفسشو خسته بیرون داد

میدونستم الان یا عصبانی میشه

یا به کار عجیب میکنه 

بلند شد 

لباسشو برداشتو گفت

- میرم بیرون یه دوری بزنم

سریع گفتم

- کجا؟

- برمیگردم

اینو گفتو رفت

صدای در اومد و بعدش گریه امیسا 

رفتم پیش امیسا

اما ساکتش نکردم

خودم همراهش گریه کردم.انقدر گریه کردم تا امیسا خوابش بردو خودمم باهاش رو میل خوابیدم

ساعت ده شب بیدار شدم

امیسا خواب بود

خونه خالی و ساکت 

خودم باعث شدم نیما بره

خودم خواستم لمسم نکنه 

الان اما از نبودش ناراحت بودم

این سر در گمی بدی بود

امیسارو گذاشتم رو تختش

به نیما پیام دادم کجایی.جواب نداد.منم تو اتاق امیسا جا انداختم و خوابیدم

میترسیدم اونجا تنها بخوابم.قبلا نمیترسیدم

اما امشب ترس بدی تو جونم بود

ساعت دو شب دوباره بیدار شدم

بازم خبری از نیما نبود

اینبار بهش زنگ زدم

جواب نداد

استرس داشت خفه ام میکرد

دیگه نمیتونستم بخوابم 

برای نیما نوشتم

- میدونی با استرس حالم بد میشه. فقط بگو کجایی . میترسم حالم بد شه امیسا تنها چیزیش شه ...

Report Page