328

328


به سینه های نارس و اندام دخترونه اش نگاه کردم

این دختر خیلی کوچولو بود برای یه کلاب BDSM . 

به سمتش رفتم و گفتم

- من از خشونت خوشم نمیاد ... اما دیر ارضا میشم... چیزی بلدی؟ 

با ترس فقط نگاهم کرد 

کلافه گفتم

- بلدی بخوری؟

چشم های درشتش گرد شد و لب های کوچولو و سرخش شکل یه او به خودش گرفت .‌ نفس عمیق کشیدم. باید باهاش چکار میکردم ؟ رو به روش ایستادم. دستم رو بین پای لختش کشیدم و واژن تازه و سفتش رو دست کشیدم.

دلم میخواست همین الان هولش بدم رو تخت. پاهای ظریفشو باز کنم و خودمو بی ملایمت واردش کنم تا خیسی و گرماش حالمو بهتر کنه.

تو گوشش گفتم 

- دختر که نیستی؟


رمان جدید #ساحل به اسم #کوچولو_دلربا رو اینجا بخونید. رمانی کاملا بدون سانسور و مناسب بالای ۲۲ سال

https://t.me/holo_tel/13750


#کوازار

#۳۲۸

از حرفاش جا خوردم

اصلا انتظار نداشتم

ناباورانه گفتم

- اما تو و میلاد عاشق همین 

با تکون سر گفت نه

ففط نگاهش کردم و گفتم

- میلاد رو نمیدونم ... اما ...

لبخند محوی زد و گفت 

- اما من عاشق میلاد نیستم... فکر میکردم هستم... اما نیستم ...

- از کجا فهمیدی نیستی؟

سارا خندید و گفت

- خب ... من حاضر نیستم بخاطر جون میلاد خودمو فدا کنم ...

چشم هام گرد شد 

لب زدم

- چون من بخاطر سام ...

قبل اینکه حرفم تموم شه سارا گفت 

- آره ... دقیقا بخاطر همین... بعد از خود گذشتگی تو ... بعد از خود گذشتگی سام ... 

اشک تو چشم هاش جمع شد وگفت

- من تازه فهمیدم عشق یعنی چی! ساتی من نمیخوام با این انتخاب فرصت عاشقی رو از خودم بگیرم. شاید هرگز نیمه گمشده ام رو پیدا نکنم. شاید تا ابد تنها بمونم.اما هرچی فکر میکنم بیشتر مطمئن میشم که ترجیح میدم تنها بمونم تا تو رابطه اشتباهی گرفتار بشم 

ناباورانه نگاهش کردم

واقعا غافل گیرم کرده بود

ناخوداگاه گفتم

- اما شاید میلاد همون نیمه گم شده تو باشه

سارا بیخیال گفت

- اگر باشه بیخیال من نمیشه ...

بازو های سارا رو گرفتم و گفتم

- اگه تو بهش جواب رد بدی ... اون نا امید میشه ... پس دیگه نمیاد دنبالت حتی اگه عاشقت باشه ! 

سارا خندید و گفت

- ساتی ... چی داری میگی ؟ مگه عشق انقدر راحت از بین میره

یه قدم عقب رفت و گفت 

- شما دوتا ممنوعه بودین برای هم ... اما از هم نگذشتین ... بزار یه سوال ازت بپرسم

دستش رو به سینه زد و گفت 

- اگه اون روز سام میرفت و ...

مکث کرد 

تو چشم هام نگاهش چرخید و ادامه داد

- تو تا ابد دیگه هرگز سام رو نمیدیدی... حست بهش عوض میشد 

سوال سختی بود

اینکه با قلبم بهش جواب بدم یا با مغزم سخت ترش هم میکرد

نفس عمیقی کشیدم و گفتم

- سارا ... خیلی چیز هارو نمیشه پیشبینی کرد

لبخند زد و گفت

- آره اما به قلبت هم نمیتونی دروغ بگی 

آروم خندیدم 

از دست این دختر 

سر تکون دادم و گفتم

- آره ... نمیشه به قلبت دروغ بگی ... من تا ابد حسم به سام عوض نمیشد ... اما ..

سارا سریع گفت 

- اما نداره ساتی ... من آماده ازدواج با میلاد نیستم... شاید برم پیشش اما برای ازدواج باهاش نمیخوام برم 

نگاهم تو چشم هاش چرخید 

نمیدونستم چی باید بگم 

کاش سام بود باهاش مشورت میکردم 

سارا خواست چیزی بگه که صداش تو صدای انفجار گم شد


برای دریافت عضویت کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر همچنین تخفیف تو خرید سایر رمان های پرستو به ای دی زیر پیام بدید

@ng786f

هزینه عضویت ۲۵ هزار تومن هست 💛

Report Page