326

326


#کوازار

#۳۲۶

با خوندن ذهن اون سرباز دستم رو عقب کشیدم و گفتم 

- مرز نگهبانیت قابل تغییر نیست اما بهت اجازه میدم هم رزمت رو خودت انتخاب کنی 

تشکر کرد و عقب رفت 

دو نفر بعدی دست بلند کردن

به اولی اشاره کردم بیاد سمتم که آترین دوباره گفت

- من این کارو میتونم انجام بدم سام... تو مدیریت مرز ها و برنامه جدید رو اعلام کن 

اخم کردم بهش و گفتم 

- به همین زودی یادت رفت چی ازت خواستم ؟

لب گزید 

به کارم ادامه دادم و آترین سکوت کرد

این رفتارش رو دوست نداشتم ... 

باید جایگاهش رو میفهمید ...

انگار این مدت خیلی چیز هارو فراموش کرده بود


داستان از زبان ساتی

به سیستمم نگاه کردم

امروز سومین روری بود که من ...

بدون سام ...

در حال کار بودم

شبکه ام کامل شده بود 

نکتار ها تمام شده بود و ...

سارا از بس از من سوال پرسیده بود دیوونه ام کرده بود 

خبری از هیچ کسی نبود و من ...

حتی نمیدونستم چطور باید برگردم اون سمت

کل این سه روز پرواز نکرده بودم 

شب ها خوابم نمیبرد و روز ها ...

نفس خسته ای کشیدم

روز ها انگار کش پیدا کرده بود 

سرمو بین دست هام گرفتم و چشم هامو به هم فشار دادم

باید شبکه رو امتحان کنم

اما خسته بودم

از پشت سیستم بلند شدم

کنار پنجره ایستادم

تازه سر شب بود و ماه خیلی کار داشت تا به اوج برسه

با نگاه کردن بهش یاد گرد نقره ای ماه افتادم

بی اختیار دستمو بالا گرفتم و گوی کوچک و نقره ای تو دستم ظاهر شد ...

زیر لب زمزمه کردم 

- چرا انقدر دلتنگی درد داره؟ !

صدای سارا از پشت سرم اومد که آروم گفت 

- چون دردیه که درمانش دست تو نیست ...

لبخند زدم 

برگشتم سمتش و گفت

- چرا نمیری پرواز کنی ؟

بی رمق خندیدم و گفتم 

- حس میکنم بدون سام نمیتونم‌

سارا سمت دیگه پنجره تکیه داد به دیوار و گفت 

- تو فرشته این دنیایی ساتی ... همیشه که سام نیست ...

به سارا نگاه کردم

هنوز بهش نگفته بودم بین من و سام چه خبره...

باید میگفتم

اما زبونم نمیچرخید

لبخندی زدم و گفتم

- دوست داری با من بیای ؟


بیش از ۱۰۰ پارت جلوتر از اینجا تو کانال حق عضویتی آماده هست. هزینه عضویت فقط ۲۵ هزار تومنه. روزی دو پارت داریم و بعد پارت گپ چت و نقد و تبادل نظر هم داریم . برای عضویت به نگار پیام بدین

https://t.me/ng786f



Report Page