325

325


۳۲۵ 

با ورود سعید کیف نگار از دستش افتاد

چشم های سعید شوکه شد

اما حس کردم لبخند زد 

قبل اینکه بتونم‌چیزی بگم نگار از حال رفت رو کاناپه پشت سرش افتاد 

هول شدم 

نمیدونستم چکار کنم 

نیما و سعید سریع اومدن تو 

امیسا زد زیر گریه 

سعید اومد بالا سر نگار

امیسارو من بغل کردم.

نیما آب قند درست کرد

همه شوکه اما ساعت بودیم

سعید آب قندو بین لب های نگار ریخت 

سعیدم دست کمی از نگار نداشت

لاغر شده بود

با یه حلقه سیاه دور چشم هاش

اون پسر شر و شور و شیطون انگار پژمرده شده بود

یعنی چی بینشون گذشته بود

چی تو گذشته هر دو بود که انقدر هر دو داغون شده بودن 

نگار آروم چشم هاشو باز کرد

با سعید چشم تو چشم شدو سفید سریع با صدای دو رگه از بغض گفت 

- لعنتی من یه غلطی کردم. من گوه خوردم ، من پشیمونم ، خدام به بنده هاش فرصت دوباره میده ، چرا نمیذاری جبران کنم؟

نگار دستشو دراز کرد

فکر کردم الان سعید رو پس میزنه

اما دستش رو شونه سعید نشستو محکم یهو بغلش کرد

هنگ نگاهش کردم که نگار های های زد زیر گریه 

سعید هم محکم بغلش کرد 

هنگ به نیما نگاه کردم

اشاره کرد بریم اتاقمون تا بچه ها راحت باشن.سر تکون دادم و دوتایی رفتیم سمت اتاقا

نیما آروم گفت

- چرا نگفتی نگار اینجاست

- تو چرا نگفتی سعید داره میاد؟


سلام خوشگلا. رمان مدید #ساحل خوندین؟ #رئیس_پردردسر .

من دیشب خوندم و واقعا حال کردم. یاد دوست دختر اجاره ای افتادم. اگه دوست دارین یه رمان بدون سانسور بخونید حتما امتحان کنید. این رمان صحنه و روابط باز زیاد داره و بدون هیچ سانسوری بیان میشه چون سبکش کلا اروتیکه. دارم میگم که اگه کسی دوست نداره نخونه باز نیاد شاکی شه جرا رمان بزرگسالان معرفی کردی 🙄👇👇

https://t.me/holo_tel/5487

با هشتک #رئیس هر روز پارت جدید میزاره بصورت لینک تلگراف

Report Page