325

325


#نگاریسم

#۳۲۵

سعید زد به پیشونیش و گفت 

- ولش کن نگار الان هنگی بیا بریم بعد برات میگم 

واقعا هم هنگ بودم

دوباره رفتیم پبش مسئول آزمایشگاه

توضیح داد بخاطر خون ناقل 

من دچار عفونت هپاتیت B شدم 

به سعید نگاه کرد و گفت

- شما هم بهتره واکسن بزنید 

سوالی به سعید نگاه کردم که مسئول آزمایشگاه به من نگاه کرد و گفت

- فعلا هم بهتره باردار نشید 

دهنم شوکه باز و بسته شد 

سعید گلوش رو صاف کردو گفت 

- ممنون از توضیحات مجدد ... الان برای خسارت باید چکار کنیم ؟

مسئول آزمایشگاه یه نامه داد گفت شنبه صبح بریم مدیریت حسابداری

سعید نامه رو گرفت و اومدیم بیرون

رو به سعید گفتم

- یه وقت حالم بد نشه بگم چون خسارت گرفتی به ما مربوط نیست

سعید خندید و گفت

- چیزین بشه خشتک همشونو میکشم رو سرشون ! نگران نباش ! 

هنگ نگاهش کردم

چشمکی زد و گفت

- یادت رفته من بچه نظام آبادم ؟

آروم خندیدم و گفتم 

- یه جور میگی نظام آباد انگار کجاست! 

اخمی کرد و گفت 

- بابا نگار ما معروفیم به شر بودن و خفن بودن

خندیدم و گفتم

- بابا خفن!

هر دو سوار ماشین شدیم و سعید گفت 

- نگار ... ما فردا ۱۴ نفریم 

چشم هام گرد شد

برگشتم سمت سعید و گفتم 

- ۱۴ نفر؟ برای خواستگاری؟ 

با نیش باز سر تکون دادو گفت

- ما خانوادمون یکم پر جمعیته !


سلام خوشگلا . فکر نکنین جون ادمین پرستو هستم ازش تعریف میکنم. این قلم جادوئیه هرکسی خونده خودش میدونه 😍😍😍😍

از دستش ندین 😍💛👇👇👇

قسمت #۳۰۲


لب هاش...

دوباره وسوسه ام کرد

چونه اش رو گرفتم تا دوباره ببوسمش

اما مثل یه ماهی از دستم بیرون پرید و عقب تر ایستاد

لبخند شیطونی زد 

مشکوک نگاهش کردم که گفت 

- بعضی چیزا گرفتنیه ...

با این حرف خیز گرفت سمت زمینو با تمام سرعت پشت سرش رفتم

بعضی چیزا گرفتنیه ...

آره ساتی ...

حق باتوئه ...

مثل گرفتن یه بوسه داغ از اون لب های شیرینت ...

میگیرمش...

چون ...

حق منه ...

برای شروع این رمان از اینجا شروع کنید 👇👇👇🔞🔞🔞🔞


رمان #کوازار به قلم‌ پرستو.س

یه #عاشقانه #ناآرام از دنیای #فرشتگان و #شیاطین


https://t.me/panjrekhiyal/93015

Report Page