325

325


#کوازار

#۳۲۵

نمیدونستم سام صدای منو میشنوه یا نه 

نمیدونستم بفهمه چه برخوردی کنه

فقط میدونستم من ...

باید...

مسئولیت های خودمو بپذیرم و ...

به وظیفه ام برسم ...

هر چقدر هم سخت ...

باید میرفتم ...


داستان از زبان سام : 

آترین اومد کنارم و با هم وارد عمارت من شدیم 

صدای پاهامون رو سنگ های مر مر اکو میشد

دوست داشتم با ساتی بیام اینجا

اما بخاطر سارا ... 

و بخاطر زمانی که رو زمین از دست میرفت...

فعلا نمیشد 

حداقل تا وقتی که سارا بره پیش میلاد و ...

اخوان رو پیدا کنیم 

آترین آروم گفت 

- میخوای من برم رو زمین 

قاطع گفتم 

- نه ... 

از سالن اصلی رد شدم و دستم رو روی در مرمرین قلمرو ام گذاشتم

با لمس دستم در ها باز شد 

نور و نسیم به داخل پیچید و قدم برداشتم

دلتنگ اینجا بودم

اما قلبم جای دیگه ای جا مونده بود 

با ورودم سرباز هام از هر کجا که بودن به سمت من برگشتن و به سرعت در جایگاه مخصوص به صف ایستادن

آترین نفس عمیق کشید و گفت 

- دوباره مثل قدیم 

چیزی نگفتم

اما 

درکش میکردم

آروم از پله ها پائین رفتم و گفتم 

- امروز من اینجا هستم... برای گفتگو با شما‌...

همهمه رضایت بلند شد و ادامه دادم

- از سرباز های شمالی شروع میکنم... 

نگاهم به ردیف اول ایستاده افتاد و گفتم

- اینجا کسی هست با من حرفی داشته باشه؟ 

دست ها بلند شد و آترین آروم گفت

- اینجوری خیلی طول میکشه سام 

به نظرش توجه نکردم

تا وقتی ساتی تو اتاق مبنا باشه ‌... تا حدودی مشکلی تو زمان نداریم ... 

من خیلی از سرباز هام دور بودم 

باید به وظایفم عمل کنم...

سربازی دست بلند کرد و بهش اشاره کردم جلو بیاد 

روبه روم ایستاد و آروم پیشونیش رو لمس کردم 

این قانون من بود

برای حرف زدن با من

باید اجازه خوندن ذهنشون رو به من میدادن ...

درسته انرژی زیادی از من میبرد

اما ...

تو زمان صرفه جویی میشد

چیزی که ... 

آترین انگار بیشتر از من نگرانش بود ...


بیش از ۱۰۰ پارت جلوتر از اینجا تو کانال حق عضویتی آماده هست. هزینه عضویت فقط ۲۵ هزار تومنه. روزی دو پارت داریم و بعد پارت گپ چت و نقد و تبادل نظر هم داریم . برای عضویت به نگار پیام بدین

https://t.me/ng786f



Report Page