324

324


۳۲۴

اینبار من بودم رفتم پیشش

کنارش نشستم و بغلش کردم.گفتم

- دیوونه خدا نکنه بمیری . چته تو . چرا انقدر بهم ریختی؟

ازش فاصله گرفتمو نگاهش کردم.واقعا باورم نمیشد انقدر داغون شده باشه 

نگار نگاهشو از من گرفتو گفت 

- قلبم انگار مرده نگار. نمیتونم بخندم. نمیتونم پیزیو حس کنم. نمیتونم حتی لبخند بزنم. انگار سعید همه خنده هامو گرفته برده .

دوباره اشکش راه افتاد

عذاب وجدان افتاد به جونم 

کاش هیچوقت سعید و نگار با هم آشنا نمیکردم

با شوک گفتم 

- باهاش دیگه حرف نزدی؟

با تکون سر گفت نه 

نگاهم کردو گفت 

- نمیخوام ببینمش . نمیخوام باهاش حرف بزنم. نظر مشاورمم همینه . من یه بار دیگه ببینمش میمیرم بنفشه. تو که نگفتی به نیما من اینجام.

- نه به خدا نگفتم ... اما چرا نمیبینیش. شاید پشیمون باشه از رفتارش...

نگار اشکشو پاک کردو گفت

- بنفشه سعید کاری کرده با من که نمیتونم فراموش کنم. من پیشش چیزیو اعتراف کردم که سالها مخفی کرده بودم. مثل این میمونه جلو یه نفر لخت شی و اون پست بزنه . یه حس بد تو کل وجودمه. حس تنهایی . حس طرد شدن . حاضر نیستم سعیدو ببینم و همه چی دوباره تکرار شه.

سکوت کردم 

من نمیدونستم سعید تو چه وضعیتیه 

اصلا هنوز پیگیر نگار هست یا نه

پس نمیشد حرفی بزنم

نمیشد بگم نه سعید دیگه اینکارو نمیکنه.نمیشد بگم باید ببینیش شاید خوب شی

سکوت بهترین گزینه بود 

دوباره نگار بغل کردم و گفتم

- تو قوی هستی نگار از پس این مسئله هم بر میای 

صدای امیسا اومد و پریدم

جدیدا بیدار میشد از تخت آویزون میشد و قبل اینکه کار دستمون بده گرفتمش.

سر حال با ذوق بغلم کردو گفتم

- اگه گفتی کی اومده امیسا 

رفتیم بیرون

تا نگار رو دید گفت

- خایه نگار 

هر دو بلند خندیدیم

نگار انیسا رو بغل کردو گفت

- پدر سوخته تو گ رو تو نگار میگی اونوقت به خاله میگی خایه 

رفتم تو آشپزخونه و گفتم

- از عشق به توئه

هر دو خندیدیم

یک ساعت بعدی با امیسا سر گرم بودیم . 

یکم خندیدیم .

اما نگار اون نگار قبل نمیشد

چشم ها ....لبخند ...

هیچی ...‌ هیچی ...

نگار به ساعت نگاه کردو گفت 

- من برم دیگه بتفشه نمیخوام‌نیما منو ببینه 

بلند شد 

سریع گفتم

- چرا؟ خیلی زوده که 

لباس هاشو پوشید و گفت

- نمیدونم دلم یهو شور افتاد ...

بلند شدم و گفتم

- شور چی؟ چیزی شده ؟ 

هنوز نگار لب باز نکرد چیزی بگه که در باز شد 

نیما اومد داخل 

نگاهش بین من و نگار چرخید و ابروهاش بالا پرید 

قبل اینکه کسی چیزی بگه ... سعید از کنار نیما اومد تو ...

سعید! اما من که حرفی نزدم نگار اینجاست ! هنوز ۷ نشده بود که اصلا نیما بیاد !


سلام دوستان ماحرای کامل نگار و سعید و مشکلات نگار قبل سعید رو اینجا بخونید. نگار شاید خیلی از ماها باشیم. خیلی از ماها مشکلات نگار تجربه کرده باشیم. زندگی نگار یه سفره شیرینا. اولش تلخی داره اما پایان خوشی داره خداروشکر از دست ندید

نگار یه دختر #خجالتی از یه خانواده متوسط رو به پائینه . مردی که فکر میکرد #خواستگاره مادرشه ، در واقع خواستگار خودش بوده ، #مردی که از قضا #استاد دانشگاه نگار هم هست و ... گویا علاقه عحیبی تو رابطه داره ....

فایل این ماجرای #عجیب اما #واقعی تو کانالش موجوده


https://t.me/joinchat/AAAAAD_rpzHswN6JkSFWkg


Report Page